به گزارش گروه فرهنگی حیات، در چنین روزی دولت بختیار، فرودگاههای کشور را بست تا مانع از پرواز بزرگ انقلاب شود. پروازی که مسافرش، جان از تن رفتهی این ملت بود؛ همان که میآمد تا زنگار قرنها اسارت و ذلت را از نام این سرزمین بزداید و در ظلمت تلخکامیها و تباهیها، مطلعالشمس عشق و امید و عزت و غرور یک تاریخ تازیانه خورده و تحقیر شده و به تاراج رفته شود.
مردی که کوله بار امانت میراث وحی بر دوشش بود و دیگر این مردم، بوی آمدنش را، نسیم وصلش را که از دور شنیدند، قرار از کف داده بودند و میخواستند قلب خود را فرش راه آن جان جهان و عشق آفرین دوران کنند.
حرکت دولت بختیار که چون کشتی به گل نشسته در تلاطم دریای انقلاب، مضحکهای از استیصال و توهمی توخالی از اقتدار را به نمایش می گذاشت، بیشتر از گذشته فاصلهی آن دولت را با حقیقت و عینیتی که در خیابان ها جریان داشت، آشکار میساخت.
در آن روزها، مردم یکصدا فریاد میزدند: «نه شاه میخواهیم، نه شاهپور» و دولت پوشالی، به خیال خام خود میخواست طوفان را به بند کشد! میخواست اقیانوس را در مشت بگیرد و مسیر تاریخ را به گمان باطل خود عوض کند؛ غافل از آنکه چراغ ایزدافروز را نمیتوان به پفی یاوه خاموش کرد؛ و این وعده ی خداست: «یریدون ان یطفئوا نورالله بافواههم و یابی الله الا ان یتم نوره ولو کره الکافرون»...
دولت بختیار نه مردم را شناخته بود و نه امامشان را و گرنه خود را مرغ طوفان نمیخواند! طوفان حقیقی در ارادهی آهنین یک ملت شهادت طلب بود که برای ایمان و آرمانش از نثار جان و ایثار خون، پروا نداشت و سخن امام خود را از عمق جان باور داشت که: «ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است».
بختیار و همکیشان او که برای سرپا نگهداشتن یک حاکمیت منقرض شده در ذهن و دل یک ملت، بیهوده در گرداب دست و پا میزدند و خود را بیشتر در باتلاق بیسرانجامی فرو میبردند، از تاریخ جا ماندند چون «منطق شهادت» را نفهمیده بودند!
این اشتباهی است که امروز هم از ترامپ و ترامپیستها تا اپوزیسیون ملت نشناس و انقلاب ندان و همچنان کودن و متوهم و خیالباف آنطرف آب که در عالم مجاز، حکومت عوض میکنند و در فضای مجازی بر مردم حکم میرانند، همچنان و بعد از چهل و چندسال باز هم مرتکب میشوند. سرداری که قله غیرت و غرور حماسی و معنوی این مردم و سرزمین و حتی دنیای اسلام است، به شهادت میرسانند اما نمیفهمند که با این کار «مکتب سلیمانی»، فراتر از شخص و جسم سلیمانی در افق جان هر ایرانی و هر انسان حق طلب و آزاده در همه جای جهان طلوع میکند و نام او الهام بخش و اسطوره ی فرهنگ و سلوک و معرفت شهادت طلبی در همه دورانها میشود.
آنکه سلیمانیها، همتها، باکریها، بروجردیها، دستوارهها، عمادمغنیهها، خرازیها و متوسلیانها را در دامن خود پرورد و درس آموخت، یعنی مسافری که این روزها، پرواز انقلاب، برای بردنش به خاک شهیدان، بیتابتر از قلب مردم ایران است، در همان سالهای نخست انقلاب با اشاره به شایعهسازیهای رسانههای ضد انقلاب پس از هربار ظاهر نشدن ایشان جلوی دوربین یا فاصله افتادن میان دیدارهای مردمی، که احتمال درگذشت ایشان را مطرح میکردند، فرمودند: «این ملت تا خدا را دارد، انقلاب ما زنده است و راه خود را میرود.»
آن روز بختیار که فرودگاهها را بست تا مانع از ورود امام به ایران شود، این را نفهمید و هنوز هم نمیفهمند. دشمنان این انقلاب و این ملت در نفهمیدن فرهنگ شهادت و منطق جهاد، با همه اختلافات و جنگ و دعواهایشان با هم، در این یک مورد، کاملا تفاهم دارند!
راز ماندگاری راه امام خمینی (ره) و حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی هم، همین است. ریشه این انقلاب در منطق و مکتبی است که از محدودیتهای جسم و ماده گذر کرده و نظر به آنسوی ابدیت دارد و: «تا ریشه در آب است امید ثمری هست».
دشمن، چون چیزی ورای این عالم تنگ تمنیادت دنیایی نمیشناسد و درکی از عالم غیب ندارد، گمان میکند با حذف و مقید کردن جسم انسانی که ثمره یک تاریخ و تجلی و تجسم یک باور شده، میتواند زمان را به عقب برگرداند.
60 سال پیش امام را تبعید کرد، 45 سال پیش فرودگاه را بست که جلوی بازگشت همان امام را بگیرد، حالا هم تربیت یافته و محصول مکتب همان امام را از ما میگیرد یا در غزه، فرزندان مکتب شهادت طلبی روحالله را هر روز، هزار، هزار به خون میکشد و خانه بر سرشان خراب میکند، به خیال اینکه یک فرهنگ، یک بینش، یک جریان را میتواند زیر خاک، خفه کند اما چون توان درک ندارد، هیچوقت نخواهد فهمید که به قول همان بزرگ درس آموز شهادت: «هراس آن دارد که شهادت مکتبش نیست».
همچنین به گفته شهید بزرگ تاریخ مقاومت، حاج قاسم سلیمانی: «تا از قبل شهید نشوی و شهیدوار زندگی نکنی و همه ابعاد زندگیات رنگ و بوی شهادت نگیرد، شهید نمیشوی...»
بختیار هم که به آنسوتر از منافع و مصالح قدرت و سیاسی کاریهای روزمره نظر نداشت و جلوتر از نوک دماغش را نمیدید، نمیتوانست درک کند که بستن فرودگاه برای مردی که به عزم شهادت، عزم برگشت به میان مردمش کرده و بیعت از همراهان، چون جدش حسین(ع) در شب عاشورا ساقط کرده و گفته: «میخواهم اگر سعادت داشته باشم در کنار ملتم شهید شوم و اگر قرار به کشته شدن است با مردم کشته شوم»، به شوخی شبیه است.
این روزها ایران، آرام و قرار ندارد. یکپارچه آتش است و عشق و شور و یکسره قلبی شده است مشتعل از جذبهی شوق معشوق. شاه رفته و بختیار نمیتواند دیگر این سلطنت به بادرفته را نگهدارد. همه چیز از هم پاشیده و رئیس شورای سلطنت هم در پاریس به دستبوس امام انقلاب رفته و همه راههای مذاکره و مصالحه برای بقای رژیم، در مکتب سازش ناپذیری خمینی به بن بست خورده است.
راه را فقط یک نقطه ترسیم میکند و بس! مرکز و کانون قدرت و اقتدار یک جاست: نوفل لوشاتو. ملت، چشم به حرف او دارند و عکسش را بر در و دیوار که نه، در میان جان نشاندهاند. بختیار نمیداند کسی که مردم یک سرزمین، خونشان را و پاره های قلبشان را فرش راهش کردهاند و همه جا فریاد میزنند: «خمینی! قلب ما باند فرودگاه توست» نمیشود مانع از ورودش شد. امروز بسته باشد، فردا چه؟ هفته ی دیگر چه؟ تا کی؟! مگر میشود جان یک ملت را به بند کشید و روح یک زمانه را، روح خدا را ندید؟
سیمرغ کوه قاف، رسیدن گرفته است باز و:
«چشمی که غرقه بود به خون در شب فراق
آن چشم، روی صبح به دیدن گرفت باز...»
نظر شما