کد خبر 215730
۱۶ شهریور ۱۴۰۲ - ۰۹:۱۴

دست‌های گره‌خورده به ضریح، حرف‌ها برای گفتن دارد

دست‌های گره‌خورده به ضریح، حرف‌ها برای گفتن دارد

 همیشه گفتند غم و شادی آدم‌ها رو میشه از چشمانشان فهمید ،اما من میگم اینجا در حوالی حرم اربابم حسین (علیه السلام) این دست‌های گره‌خورده به ضریح حرف‌ها برای گفتن دارند.

 به گزارش گروه استان های حیات؛ پای درد و دل زائران نشستن برایم آرامش‌بخش بود، وقتی از آن‌ها دلیل آمدنشان را می پرسیدم حس‌وحال عجیبی تمام وجودم را فرا می‌گرفت، انگار هر کدام یک روضه برایم می‌خواندند.

همزمان با صحبت‌هایشان خودم نیز بغضم می‌ترکید، هر کدام حرفی برای گفتن داشتند. انگار آمده بودند تمام رنج، خستگی و سختی‌های یک سال را اینجا از تن به در کنند تا با کوله‌باری سبک برگردند.

دست‌هایش را محکم به ضریح آقا گره زده بود پیرزن، با دست‌هایی که خالکوبی شده بود توجهم را جلب کرد. در ازدحام و شلوغی اطراف ضریح سعی کردم به دنبالش بروم تا بلکه جای خلوتی ببینمش و پای درددلش بنشینم.

با لبخندی بر لب به سمت پیرزن رفتم سلامی عرض کردم. بطری آبی در دستم بود تعارفش کردم و همانجا نشستم. گفتم خانوم جان بار چندم کربلا میایی؟ لبخندی زد و گفت: آمارش را ندارم مادر، هیچ وقت نشمردم.

گفتم این همه آمدین کربلا اما بازم درخواست دارید از آقا؟

گفت: من هر دفعه که میام باید دستم به ضریح برسد چون هر دفعه شاهد مستجاب شدن دعاهایم بودم.

دعوتنامه‌ام ممهور به مهر امام حسین(علیه السلام) است

در صف زیر آفتاب سوزان ایستاده بود بلکه نهار ظهرش را از موکب‌های مستقر در آنجا بگیرد.

زینب ساکن تبریز بود، چادر سبز رنگی سر کرده بود. می‌گفت این را سر کرده‌ام تا بچه‌هایم در شلوغی من را از دور تشخیص بدهند. این چادر سبز رنگ نشانه مامان زینب برای بچه‌هایش بود.
 
دوستش خواب دیده بود که در خیمه‌گاه، زینب در حال روضه خواندن است و این خواب دعوت‌نامه ممهور شده امام حسین(علیه السلام) برای زینب بود. زیرا بعداز گذشت چند روز یک خانم که در ابتدا برای زینب ناشناس بود، پیام داده بود که اسمت در قرعه‌کشی برای کربلا در آمده، زینب باورش نمی‌شد که راهی سفر کربلا شده است.

اما اکنون زینب و فرزندش رو‎به‌رو خیمه‌گاه سیدالشهدا بودند. در این لحظه حال عجیب زینب برایم ارزشمند بود.

فرزندم هدیه امام حسین(علیه السلام) به من بود

مریم از استان فارس، خانمی جوان و سرزنده بود. از مراسم ایام محرم در فارس تعریف کرد که« ۱۰ روز اول عزاداری می‌کنند و بعد بساط عزاداری جمع می‌شود، اما در جوار امامزاده در روستا هر سال مراسم تا شب سیزدهم ادامه داشت ما هم برای ادامه عزاداری‌ها به آنجا می‌رفتیم».

سال گذشته شب سیزدهم محرم در مراسم روستا گفتم یا امام حسین یعنی می‌شود من امسال به کربلا بروم؟

روز بعد همسرم از سر کار آمد و گفت آماده سفر به کربلا شویم. گرچه دو بار خواستیم حرکت کنیم منتفی شد اما بالاخره با کلی فراز و نشیب راهی کربلا شدیم.
 
داشتن فرزندم، حاجتیست که از کربلای امام حسین علیه السلام گرفتم و هر سال که آمدم، هر کسی هم التماس دعا داشت اسمش را که در حرم آقا بردم حاجت روا شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha