به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ «پانزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» همراه با انتشار تقریظهای حضرت آیتالله خامنهای بر کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» در اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» توسط مؤسسهی پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی و سازمان بسیج مستضعفین برگزار خواهد شد.
«اسم تو مصطفاست» زندگینامه داستانی این شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید میباشد که به قلم راضیه تجار نوشته و توسط انتشارات روایت فتح در ۲۷۲ صفحه منتشر شده است. وی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس است که آثاری چون «نرگسها»، «زن شیشه ای»، «هفت بند بندهای روشنایی»، «سفر به ریشه ها»، «شعله و شب»، «سنگ صبور»، «از خاک تا افلاک»، «ستاره من»، «زندگینامه داستانی شهید شیرودی»، «زندگینامه داستانی شهید بابایی» و «مجموعه داستان آرام شب بخیر» را در کارنامه اش دارد.
راضیه تجار در گفتگو با خبرنگار فرهنگی حیات؛ با اشاره به اینکه کتاب «اسم تو مصطفی است» در سال 1397 چاپ شده است، گفت: این کتاب در رابطه با شخصیت شهید مصطفی صدرزاده از اولین شهدای مدافع حرم است. کتاب «اسم تو مصطفی است» زندگینامه داستانی بوده و بر اساس واقعیت نوشته شده است.
تجار در ادامه افزود: من پس از شنیدن مصاحبه هایی که با همسر ایشان شده بود، نگارش کتاب را انجام دادم. همانگونه که گفتم کتاب «اسم تو مصطفی است» زندگینامه داستانی است و روایت صرف محسوب نمی شود.
وی در ادامه با بیان اینکه انگیزه من از نگارش این کتاب دلی بوده است، افزود: من به سراغ سوژه ای رفتم و قصد داشتم راجع به یکی از شهدا کتابی بنویسم، در عین حال سوژه های دیگری به من پیشنهاد دادند؛ اما من نپذیرفتم چون معتقدم باید روی سوژه و شخصیت آن شناخت پیدا کنم تا به دلم بنشیند و بعد بتوانم راجع به آن بنویسم. عکس این شهید را گرفته و پس از بررسی هایی که داشتم راجع به ایشان نوشتم. شناخت من از شخصیت شهید صدرزاده کامل نبود اما بعد که با ابعاد شخصیتی او آشنا شدم نگارش را آغاز کردم؛ در واقع باید بگویم شهدا انتخاب می کنند که چه کسی برایشان کاری انجام دهد و ما وسیله هستیم.
نویسنده کتاب «اسم تو مصطفی است» با اشاره به اینکه من قلبا به شهدا ارادت دارم، تشریح کرد: در ارتباط با شهدا کتابهای دیگری مانند «عباس توام، بانو!» که خطاب به حضرت زینب (س) است نیز نوشته ام و باید بگویم اگر کسی از مال و جانش بگذرد و اهل دروغ، ریا و دنیا نباشد فهمیده که دنیا و عالم یعنی چه و به چه سمت و سویی باید برود. به همین جهت این کار دلی نوشته شد.
تجار درباره تقریظ رهبر معظم انقلاب برکتابش گفت: امروز روایت فتح به صورت رسمی این خبر خوب را به من اطلاع داد. این موضوع باعث افتخار است و من بسیار خوشحال هستم. فکر می کنم این نتیجه ارتباط دلی است که با این شهید عزیز برقرار کرده بودم. من از رهبر معظم انقلاب و نگاه ویژه ایشان تشکر می کنم. توجه حضرت آقا نشان می دهد در این زمینه جلودار هستند. آرزو می کنم این کتاب مخاطب خود را بیابد و دوست دارم این کار در ذهن ها تسری یافته و موثر واقع شود.
وی با اشاره به ویژگی های شخصیتی شهید صدرزاده گفت: شخصیت او شاخص و جوان پسند است و کسی است که می تواند برای جوانان ایران الگو باشد. شهید صدرزاده شجاع، متهور، خانواده دوست، ولایت مدار و قدردان پدرومادر است. او کسی است که افق های دور را میدیده و شهادت برایش غایت بوده است.
وی ادامه داد: شهید صدرزاده این دنیا را میدیده و آن را دوست داشته؛ اما توقف را جایز نمیدانسته است. این افراد بسیط و متکثر هستند و در نتیجه خودشان کمک می کنند که در قلوب بسیاری نفوذ کرده و تکثیر شود و این از عنایات خودشان است.
نویسنده دفاع مقدس اشاره کرد: همسر شهید صدرزاده نقش بزرگی در رسیدن ایشان به این درجه داشته؛ ایشان کم کم شهید صدرزاده را بیشتر شناخته و علاقه مند شده است. آنها پس از 8 سال زندگی صاحب دو فرزند شدند.
وی افزود: همسر شهید به خاطر علاقه وافری که به او داشته می خواست برای خودش بماند و تمام این کش مکش از سر عشق بوده است. باید گفت ایشان زنی با ایمان و صاحب اندیشه بوده اند؛ ولی در آخر تسلیم می شوند و رضایت می دهند تا او آخر سر به شهادت می رسد.
در بخشی از کتاب « اسم تو مصطفی است» آمده است:
«اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشستهام و زیر چادر، تیکتیک میلرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمیبخشد. انگار با موذیگری میخواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیکتر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانهمان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشمهایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جایجایش لکههای خون بود و شلوار سبز لجنی ششجیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!»
گفتم: «مگه نه اینکه هروقت میخواستم جایی برم، همراهیم میکردی؟ حالا میخوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانهبهشانهام آمدی.
به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟
ـ چرا فکر میکنی تنها؟
ـ پس با کی؟
ـ آقامصطفی!
پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» چشمهایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و بهسمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته... .»
نظر شما