کد خبر 212125
۲۷ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۰

گفتگوی «حیات» با یکی از رزمندگان سپاه بدر:

حرف‌های امام خمینی (ره) به دل اسرا اثر کرد

حرف‌های امام خمینی (ره) به دل اسرا اثر کرد

طالب عبدالله کاظم النداوی گفت: زمانی که من به پادگان پرندک آمدم، امکاناتی کامل داشت. یکی از اسرا به شوخی می گفت من اگر می دانستم اینگونه است پدر و مادرم را هم می آورد، کم کم اسرا متوجه شدند که حرفهای رسانه های عراقی دروغ است.

 به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ اسارت یکی از آن کلماتی است که حتی در لفظ تلخ و طاقت فرسا است چه برسد به عمل و اینکه سال ها از خانه و خانواده و دیار و کاشانه خود دور باشی. اما اسارت سربازان عراقی در ایران مفهومی متفاوت از آنچه که تا کنون به گوش رسیده است، دارد. محیطی که در آن نه تفاوتی بین ادیان بود و نه آزارها و آسیب های رایج. حاکمیت این تفکر در اردوگاه های اسرای عراقی باعث گردید بسیاری از سربازان، دیگر رقبتی برای بازگشت به عراق نداشته باشند و یا مذهب خود را تغییر دهند. «طالب عبدالله کاظم النداوی» یکی از همین سربازان است که او دوران اسارت خود را در گفتگوی تفصیلی اش با حیات چنین روایت می کند.

حیات: لطفا خودتان را معرفی کنید.

النداوی: من سرباز وظیفه گروهبان دو طالب عبدالله کاظم النداوی متولد بغداد و محله کراده شرقی هستم. کراده منطقه شیعه نشین بغداد است.

حیات: شما به جبهه فرستاده شدید یا خودتان به آنجا رفتید؟

النداوی: در زمان احمد حسن بکر در ایران انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) پیروز شد. مردم عراق از آن استقبال کردند؛ چراکه 4 هزار سال ایران و عراق همسایه هستند و بخشی از عراق شیعه نشین است. پس از این  انقلاب در داخل و خارج ایران توطئه های فراوانی صورت گرفت. در این میان احمد حسن بکر نپذیرفت با ایران بجنگد. در نتیجه آمریکا صدام را علم کرد.

صدام پس از پاره کردن قرارداد الجزایر به ایران حمله کرد. در این اوضاع نصف مردم عراق از این اقدام صدام ناراحت بودند و مجبور بودند به جبهه بروند. اگر کسی به جبهه نمی‌رفت اعدام می شد و اگر فرار می کرد پدر و مادر فرد را به زندان می بردند. همچنین اگر کسی عقب نشینی می کرد در پشت جبهه اعدام می شد. مردم مجبور بودند و باید به سربازی می رفتند. من تا به جبهه رسیدم پناهنده شدم و به ایران آمدم.

حیات: وقتی که به ایران آمدید با شما چه برخوردی شد؟

النداوی: رسانه های عراق همیشه می گفتند که ایران اسیران را شکنجه می دهد، گوشها و دماغ سربازان را می برد و نباید اسیر شوید. اما زمانی که من به پادگان پرندک آمدم، چون آنجا پادگانی تازه تاسیس بود، امکاناتی کامل داشت، مانند شوفاژ، کمد دیواری و حتی یکی از اسرا به شوخی می گفت من اگر می دانستم اینگونه است پدر و مادرم را هم می آورد، کم کم اسرا متوجه شدند که حرفهای رسانه های عراقی دروغ است. حتی خود مبلغان از طرف مجلس اعلی و عقیدتی سیاسی برای تبلیغ می آمدند. هر کمپ 4 بخش داشت و هر بخش 400 نفر بودند که شامل یک اتاق، مصلی و کتابخانه بود.

هر چقدر کتاب نیاز بود در اوقات فراغت می خواندیم. امام خمینی (ره) گفته بود که این افراد اسیر نیستند بلکه میهمان ما هستند. این حرفها به دل اسرا که از همه اقشار عراق از شمال تا جنوب، کرد، ترک، عرب، شیعه و سنی بودند، خیلی اثر کرد. حتی مسیحی ها مسلمان شدند و در سپاه بدر نیز شرکت کردند. بیش از سه هزار سنی شیعه شدند چراکه این رعایت و همبستگی روی آنها اثر کرد.

حیات: چطور به سپاه بدر پیوستید؟

النداوی: بعد از عملیات فتح المبین اسرا خیلی زیاد شدند و کم کم گروهای توابین و حزب الله شکل گرفت. ما اعتصاب فوق العاده کردیم و ایرانی ها از ما پرسیدند این اعتصاب غذا برای چه است. ما از ایرانی ها خواستیم که ما را به جبهه ببرید و باید برای کفاره گناهانمان دوشادوش سپاه و بسیج علیه صدام بجنگیم و آنها مخالفت کردند. ما در مقابل سه روز اعتصاب غذا کردیم. آخر کار قبول کردند و بیشتر از 10هزار نفر دواطلب شرکت در سپاه بدر شدند.

حیات: پس از پیوستن به سپاه بدر در چه عملیات هایی شرکت کردید؟

النداوی: اولین عملیاتی که شرکت کردیم کربلای 5 بود. این عملیات بسیار سخت در منطقه ای بزرگ و نزدیک شهر بصره انجام گرفت.  20 روز در آن منطقه بودیم و تقریبا 60 شهید دادیم؛ ولی با معنویت و روحیه عالی کار کردیم به ما حقوق هم می دادند؛ اما نگرفتیم چون ما با خدا معامله کردیم ما میخواستیم زیر نظر ولایت فقیه باشیم، بجنگیم تا فقط خدا از ما راضی باشد. پس از عملیات کربلای 5، در عملیات حلبچه شرکت کرده و در ظرف 15 دقیقه با رمز یا زهرا (س) 24 تپه را آزاد کردیم. بعد از عملیات حلبچه به طرف کوه شاخ شمیران رفتیم این کوه خیلی برای صدام مهم بود؛ چون اگر کسی آن را می گرفت انگار حلبچه در محاصره کامل بود. در آنجا صدام با یک لشکر و دو تیپ زرهی در مقابل دو گردان نتوانست با ما مقابله کند، من در آن عملیات نیز زخمی شدم؛ ولی عقب نشینی نکردم حتی زمانی که تیرخوردم. در این عملیات نیز درگیری خیلی شدید بود. بعد از این که فهمیدیم امام قطعنامه 598 آتش بس را قبول کرد از خط اول عقب نشینی کردیم.

به قم مرخصی آمده بودیم و بعد فهمیدیم منافقین به کرمانشاه حمله کردند. داخل صحن حضرت معصومه (س) اعلام کردند هر رزمنده به گردان خود برگردد و ما نیز به کرمانشاه برگشتیم. صبح فردا شهید صیاد شیرازی با دو بالگرد ما را سوار کرد و در مقر منافقین پیاده شدیم.

امام قطعنامه را قبول نمی کرد چون می دانست صدام مانند روباه است و به قولش پایبند نیست. صدام از اسلام آباد تا تنگه چهارزبر نیرو آورده بود؛ زمانی که هواپیما ما را پیاده کرد سه روز بدون هیچ امکانات جنگی در آنجا بودیم. سه روز با نیزه و سلاح سرد و رودررو با منافقان می جنگیدیم و خیلی از آنان را کشتیم. روز سوم دوباره صیاد شیرازی ما را برگرداند و آنجا نیز مجروح شدم.

حیات: بعد از اینکه علیه صدام مبارزه کردید برای خانواده تان مشکلی به وجود نیامد؟

النداوی: بعد از پایان جنگ در ایران ماندیم. صدام به کویت حمله کرد. کمی با ایران رفتارش بهتر شد. در آن زمان دیگر مبادله انجام شد؛ ولی چون ما علیه صدام جنگیدیم نمی توانستیم برگردیم.

من زمانی که با تلویزیون مصاحبه کردم پدرم را به زندان بردند. قبل از سرنگونی صدام پدرم به رحمت خدا رفت. استخبارات عراق دوتا از برادرانم را خواست. به آنان گفت باید به پاکستان رفته و از آنجا برادرتان را بیاورید. اگر نکنید شاید بروید خانه و ببینید بچه تان را سر بریدند. رعب و وحشت را به خانواده الحاق کردند ولی الحمدلله صدام سرنگون شد و به جهنم رفت.

حیات: در ایران ماندنی شدید؟

النداوی: من الحمدلله در ایران ماندم و با زنی ایرانی ازدواج کردم. در حال حاضر سه پسر دارم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha