به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ کاروان امام حسین (ع) در روز هفتم محرم شاهد آغاز رسمی قطع آب در کربلا بودند. همه این فشارها برای تسلیم کردن امام حسین علیه السلام با بهرهگیری از ناتوانی کودکان و بیتابی زنان بود.
هفتمین روز از دهه محرم سال 61 هجری قمری در کربلا شروع غوغایی عظیم بود. تعداد جنگجوها بیشتر شده بود به گونه ای که تعداد نظامیانی که لباس، سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته بودند و به جنگ و مقابله با امام حسین (ع) آمده بودند را بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند.
در این روز عبدالله بن زیاد نامهای به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین (ع) و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن حتی قطرهای آب را به امام ندهند، همانگونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد!
عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار ناجوانمردانه و غیر انسانی سه روز قبل از شهادت امام حسین (ع)صورت گرفت.
عبدالله بن حصین ازدی در این روز خطاب به امام حسین (ع) گفت: «آیا آب را نمیبینی که به روشنی آسمان است؟ به خدا یک قطره از آن نمیچشی تا از تشنگی کشته شوی.»
حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در حق او نفرین کرد که: «خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نبخش.» حمید بن مسلم میگوید: فرجام او بیماریای بود که آب میخورد و برمیگرداند و سیراب نمیشد و آن قدر آب خورد تا جان داد.
نفرین امام حسین بر سپاه دشمن
بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی(حجاج بن یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند(به توسط آن غلام) انتقام من و اصحاب و اهل بیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد.
شهادت حضرت علیاصغر
در روایات آمده است که هفتمین شب از محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک کربلا» حضرت علی اصغر (ع) میروند و روضهی آن طفل شهید را میخوانند. شهیدی که به ظاهر، کودک است ولی به واقع پیر عشق است.
حوریان، محو رخ مهپارهات
کعبهی خیل ملک، گهوارهات
گردش چشمان تو عشقآفرین
رشتهی قنداقهات حبلالمتین
زینت آغوش و دامان رباب
آینهگردانِ رویت، آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو
بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موی تو نجات
تشنهی لبهای تو آب حیات
کودکی ، اما به معنا پیر عشق
روی دستان پدر ، تفسیرِ عشق
تلخترین لحظات تاریخ نزدیک میشد؛ تمامی یاران و اصحاب امام حسین(ع) به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود: اباعبدالله الحسین(ع) و امام سجاد(ع) که آن روز امام سجاد (ع) به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین(ع) به دست بگیرد.
امام حسین (ع) چون خود را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟» یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟».
طبق رروایات صدای این کمک خواهی امام که به خیمهها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام به سوی خیمهها رفت، شاید که بانوان با دیدن او اندکی آرام گیرند؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماههاش «عبدالله بن الحسین» که به علی اصغر معروف بود را شنید که از شدت تشنگی میگریست.
علی اصغر تنها طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی در خیمهها بود تا وی را سیراب کنند، و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد.
امام(ع) قنداقهی علیاصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم نمایید »
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنیاسد (که گفته شده است «حرملة بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام(ع) به خون رنگین شد. سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره از بدن جدا شده بود.
آتش عشق تو در من شعلهور بود ای پدر
پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
امام(ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله» یعنی: «تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خداوند آن را میبیند» در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام(ع) نشست و خون از دهان حضرت جاری شد. امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا! سوی تو شکایت میکنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم میکنند»
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت
یارای سخن با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، ششماههی من
شد کشتهی ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود؛ بر او نماز گزارد و پیکر کوچک حضرت علی اصغر (ع) را دفن کرد.
شهادت حضرت علی اصغر (ع) از سختترین و جانگدازترین مصیبتها در نزد ائمه بوده است. مـنهال بن عمرو کوفی گفت: در مدینه خدمت علی بن الحسین(ع) رسیدم. امام پرسید: «حرمله چه شد؟» عـرض کردم: مـوقـعـی که من از کوفه بیرون آمدم زنده بود. امام دستها را به طرف آسمان بلند کرد و سه بار دعا کرد: «اللّهمّ أذقـه حرَّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ الحدید، اللّهمّ أذقه حرّ النّار». یعنی: «خدایا حرارت آهن را به او بچشان»
مدح و مرثیه حضرت رباب (س)
عروس با ادب و باوقار خیر نساست
زنند بوسه ملائک به خاک پای رباب
حبیبه دل سلطان مشرقین، حسین
کنند جان خود،حوریه ها فدای رباب
بگوی مدح ورا تا حسین گردد شاد
دهد صله به همه شوی باوفای رباب
گرفته درس نجابت ز زینب کبرا
که زینب است به هر وقفه مقتدای رباب
به مهر و معرفتش مانده چشم عالم مات
چو بحر لایتناهی بود حیای رباب
علی اصغر او، باب کل حاجات است
چو گوهری ست گران، در پر بهای رباب
هزار حیف نصیبش نشد به جز غم ها
شرر به عرش زند آه و ناله های رباب
حدیث تیر سه شعبه ، چه محنت انگیز است
ندیده هیچ کسی داغ کربلای رباب
به کربلا چو روی، خود به گوش جان بشنو
هنوز آید از آن دشت لایلای رباب
مرا ز روی تو شرمنده کرد قحطی آب
علی نه وای به حال تو، بلکه وای رباب
پیوستن مسلم بن عوسجه به سپاه امام
یکی دیگر از وقایع روز هفتم محرم، رسیدن مسلم بن عوسجه به صحرای کربلا و پیوستن او به لشکر امام حسین (ع)است. این اتفاق باعث شادی یاران امام شده بود. مسلم بن عوسجه شبانه خود را از کوفه به کربلا رساند و سپاه آن حضرت ملحق شد.
گفتنی است مسلم اولین شهید عاشورا در میان یاران امام حسین(ع) است که در حمله اول به شهادت رسید.
در روز عاشورا، جناح راست سپاه ابن سعد به فرماندهی عمرو بن حجاج به سپاه امام حمله کرد و درگیری دو سپاه به طرف شریعه فرات کشیده شد. در این درگیری مسلم بن عبدالله ضبائی و عبدالرحمن بن ابی خشکاره مسلم را زخمی کردند. امام حسین(ع) و حبیب بن مظاهر بر سر بالین او آمدند. امام به او گفت: ای مسلم خدا تو را رحمت کند. سپس آیه «فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ و مِنهُم مَن ینتَظِر و ما بَدّلوا تَبدیلاً» را قرائت کرد. حبیب گفت: «کشته شدن تو بر من بسی مشکل است ولی تو را به بهشت مژده میدهم»، مسلم بن عوسجه با صدای ضعیف گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد. آنگاه حبیب به او گفت: اگر شهادتم نزدیک نبود، دوست داشتم آنچه برایت مهم است به من وصیت کنی تا حق دینی و خویشاوندی خود را ادا کرده باشم. مسلم بن عوسجه به امام (ع) اشاره کرد و به حبیب گفت: «تو را وصیت میکنم به این شخص، خدای رحمتت کند تا جان در بدن داری از او دفاع کن و از یاریاش دست مکش تا کشته شوی.» حبیب گفت: به وصیت تو عمل میکنم و چشم تو را روشن میگردانم. از مژده دادن سپاهیان ابن سعد به کشتن مسلم بن عوسجه و ابراز ناخوشایندی شبث بن ربعی از رفتار آنان،می توان به جایگاه خاص او در میان یاران امام (ع) پی برد.
نظر شما