به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ ماه محرم تداعی حضور پیروان امام حسین (ع) و عزادارای برای سرور و سالار شهیدا اباعبدالله حسین (ع) است. همواره تمام آزادگان جهان در این ماه با برپایی موکب های عزا یاد پسر فاطمه (س) را زنده نگاه می دارند.
در طول 8 سال دفاع مقدس و در گیرودار جبهه و جنگ روح بلند رزمندگان اسلام که پیرو حسین(ع) بوده است همواره دل در گروی ایشان داشته و با برگزاری مجالس عزای ایشان ولو به تنهایی سعی کرده اند تا دلشان را به جرگه ای بی انتهایی به نام دوستداران حسین (ع) بسپارند تا از دوستداران ایشان و پیروان او باشند؛ کمااینکه همیشه جانشان را فدای خاک و عقیده کرده اند و این آموزگاری جز حسین (ع) برای آنها نداشته است.
نوحه خوان اهلبیت (ع) بود. کافی بود در حضورش نام حضرت سیدالشهداء (ع) را ببرند، آن وقت شروع میکرد به مرثیهخوانی. در وصیتش به اهمیت دادن به مجالس اهلبیت(ع) هشدار می دهد و به مداحان و هیئتها حسینی سفارش می کند که: « ای آنهایی که شاید سال ها حسین حسین گفتهاید؛ ولی بعد از انقلاب یک کلمه به نفع انقلاب عزیز اسلامی نگفتهاید؛ بدانید در روز قیامت شهدا در درگاه خداوند متعال از شما شکایت خواهند کرد و خواهند گفت: شما به امام حسین(ع) خیانت کردید. به خود آیید و بدانید که بدون عشق به خمینی نمیتوان حسینی شد.
به مجالس سوگواری اباعبداللّٰه الحسین(ع) فوق العاده اهمیت بدهید. به تعزیه داری امام حسین(ع) عشق عمیق داشته باشید. هیئتهای حسینی که در مسیر انقلاب اسلامی حرکت می کنند را تقویت نمایید. »
شهید محمدرضا باصر اول بهمنماه ۱۳۳۸ در تبریز چشم به جهان گشود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با حمله نیروهای رژیم بعثی عراق به خاک کشورمان به جبهههای نبرد با دشمن شتافت و پس از حضور در چند عملیات سرانجام در عملیات بدر میان رگباری از گلوله و آتش به آرزوی دیرینهاش رسید. پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از سالها انتظار در بیست و یکمین روز از ماه مبارک رمضان در سال ۱۳۷۲ به میهن بازگشت و در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرام گرفت.
مادر بزرگوار محمدرضا در مورد فرزندش میگوید: «علاقهی زیادی به چهارده معصوم (ع) داشت. از همان کودکی مومن و متدین بود. همیشه میگفت: «مامان ما از وقتی چشم باز کردهایم، مسجد دیده، روضهخوانی و صدای یا حسین شنیدهایم. من مدیون شما هستم که مرا این طور بزرگ کرده و از زمان کودکی به آن مجالس بردهاید».
او بچهی خیلی تمیز و مومنی بود. بچههای کوچک را دوست داشت. آنها را دور خود جمع میکرد و از اسلام و قرآن برایشان میگفت، علاقهی زیادی به امام حسین (ع) داشت. هم در تبلیغات سپاه بود و هم پاسدار و نوحهخوان. زمان اعزام رزمندگان به جبهه در مصلی نوحهخوانی میکرد و اذان میگفت. شهید باصر که همیشه و در همه حال مقید به اجرای تمام قوانین دینی و شرعی بود، بنا به سنت رسول خدا (ص) در سال 1360 با دختری پاک دامن از خانواده ای متدین ازدواج کرد. او همسری را برای خود برگزید که در فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش یار و همراهش باشد. برای همین بود که ازدواج او نه تنها باعث کم رنگ شدن فعالیتهایش نشد، بلکه آنها را پربارتر و پررنگ تر از گذشته ساخت.»
خاطرات شهید باصر در دست نوشتهها و مصاحبههایش به یادگار مانده است: در خاطره ای از او آمده است: «نماز جمعه میعادگاه ما بچههای حزب اللهی بود. یک هفته انتظار میکشیدیم تا در نماز جمعه بچههایی را ببینیم که نورانیت و صفای دلهای آنها روحیه بخش ما بود. معمولا زودتر از بقیه خود را به مصلای امام میرساندم. در وضوخانه بیشتر بچههای جبهه را که به مرخصی آمده بودند، میبینم و آنها را به گرمی در آغوش میفشارم.
گاه آنقدر مشغول دیدار با بچهها میشوم که یادم میرود، جورابهایم را بپوشم. نماز که به پایان میرسید تازه میبینم، جوراب نپوشیدهام. در مصلی، مراسمی به مناسبت سالروز شهادت یکی از ائمه ی اطهار(ع) برپاست.
قرار است قبل ازسخنرانی یک نفر مداحی کند. از دور یکی از مداحان را می بینم که به سوی جایگاه میرود. از مسئول عقیدتی میپرسم این را چرا دعوت کردهاند؟ میگوید: اطلاعی ندارم. حتما کسی نبوده او را دعوت کردهاند.
علت کنجکاویم را میپرسد. میگویم: مداحی است که زیاد با انقلاب و امام(ره) میانه خوبی ندارد. تا به حال کسی نشنیده در هیئت و مداحیها سخنی از امام، شهدا و انقلاب زده باشد، اینجا چکار میکند؟
جلو میروم، جلویش میایستم. چه کسی شما را دعوت کرده؟ میگوید: نمیدانم یکی از برادران. میگویم: شما حق ندارید، در مصلایی که به نام امام خمینی (ره) است به جایگاه بروید. ما به کسانی که اعتقادی به انقلاب، شهداء و امام ندارند و تا به حال هیچ اسمی از آنها در مداحیهای خود نبردهاند، نیازی نداریم.
خواهش میکنم از همین جا برگردید. هروقت به این اعتقاد رسیدید و باور کردید این انقلاب عظیم و این امام و این شهدا را، آن وقت به این جا بیایید. مداح بهت زده نگاهی به اطراف میکند. انگار میخواهد کسی او را از دست من نجات دهد. ولی هیچکس جرات ندارد در برابر حرف حقی که از زبان حقیر شنیده، اعتراض کند.
سرش را پایین میاندازد و از همان راهی که آمده برمیگردد. به مسئول عقیدتی میگویم؛ نگران نباشید اگر از مداحان حزباللهی کسی نیامد، خودم مداحی میکنم.»
نظر شما