کد خبر 206842
۴ تیر ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۶

دختر شهید سردار علی هاشمی در گفتگو با «حیات»:

22 سال صدای زنگ خانه قلب ما را می لرزاند/ پدرم برای کشور و نظام با دلسوزی تمام کار می کرد

22 سال صدای زنگ خانه قلب ما را می لرزاند/ پدرم برای کشور و نظام با دلسوزی تمام کار می کرد

زینب هاشمی می‌گوید: انتظار عزیز خیلی سخت است. من و برادرم با انتظار بزرگ شدیم و همیشه فکر می‌کردیم که پدرمان برمی‌گردد. گاهی حتی زنگ خانه را که می‌زدند فکر می‌کردیم پدر آمده است یا اینکه هر تماسی که از محل کار ایشان گرفته می شد فکر می کردیم خبر جدیدی از پدر می دهند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ در سالهای پایانی جنگ، قرارگاه سری نصرت در آخرین روزها مردی به خود دید که سالها بعد نامش بر بلندای مردانگی و ایثار قرار گرفت؛ سردار علی هاشمی. طراوت و عطر حضور شهید علی هاشمی هنوز هم در کوچه پس کوچه‌های اهواز پیچیده است. مردی از خطه خوزستان. او که تمام طرح‌های عملیاتی‌اش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام می‌رساند. با گسترش محورهای عملیاتی، «تیپ ۳۷ نور» را در محور حمیدیه تشکیل داد و پس از عملیات الی‌بیت‌المقدس توانست سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاه‌های مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیت‌های دیگر او بود.

سردار علی هاشمی در سال ۱۳۴۰، در شهر اهواز متولد شد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وارد کمیته انقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و دیگر همرزمانش جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاش‌های بسیاری کرد. زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور علی هاشمی در دنیای خاکی بود. اوج ایثار و رشادت او در شناسایی‌هایش نمایان بود.

پس از تشکیل قرارگاه سری «نصرت» و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، مسئولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی ۱۳ یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و شاید به همین دلیل او را «سردار هور» نامیدند. سرانجام قرارگاه نصرت در محاصره دشمن قرار گرفت. پیکر سردار علی هاشمی مفقود شد و از آنجایی که برخی فرماندهان احتمال اسارت او را می‌دادند از ذکر نام او به عنوان شهید، خودداری می‌کردند.

سال‌ها گذشت تا اینکه پیکر مطهر این فرمانده سردار هور، توسط آب در سال ۱۳۸۹ به سوی کناره‌های خاکی هورالعظیم آورده شد و این گونه شد که یادمان سرلشکر شهید علی هاشمی در آن منطقه ساخته شد. در واقع این یادمان در انتهای جاده شهید همت و در مقابل جزیره مجنون شمالی قرار دارد.

22 سال صدای زنگ خانه قلب ما را می لرزاند/ پدرم برای کشور و نظام با دلسوزی تمام کار می کرد

به سراغ زینب هاشمی، دختر شهید علی هاشمی رفتیم تا گفتگویی کوتاه با ایشان داشته باشیم. 

زمانی که پدرتان به شهادت رسیدند شما چند ساله بودید؟

زمانی که پدرم مفقودالاثر شدند، من 4 ساله بودم و برادرم حسین 3 سال داشت. ما همیشه امید داشتیم که ایشان اسیر شده باشد؛ اما پس از 17 سال و جستجوهای پی در پی دیگر اعلام شد پدر مفقودالاثر است؛ در حقیقت 22 سال بعد پیکر ایشان پیدا شد.

آیا از ایشان خاطره ای در ذهن دارید؟

من با توجه به سن کمی که داشتم خاطرات زیادی از پدرم در ذهن ندارم. طبق گفته های مادرم شهید هاشمی معمولا به دلیل مشغله های کاری زیاد درگیر بودند و در خط مقدم مبارزه می کردند. خیلی دیر به دیر منزل می آمدند؛ اما همان زمان کوتاهی که می‌آمدند همه نبودن ها را جبران می کردند.  همانطور که می دانید دخترها بابایی هستند و همیشه علی رغم مسائل امنیتی که وجود داشت، برای خوشحالی ما، من و برادرم را با خود می بردند که خودمان بستنی را انتخاب کنیم. من همیشه پشت پدرم می دویدم که آن لحظات را هنوز در ذهنم دارم.

شهید هاشمی در سن 27 سالگی مفقودالاثر شدند و در آن زمان فرمانده بودند و یعنی اینکه به لحاظ روحی و شخصیتی در جایگاه ویژه ای بودند. کمی از ایشان برایمان بگویید.

همانطور که می دانید، جوانی 27 ساله فرمانده کل سپاه استان خوزستان و بخشی از  ایلام بود و چندین لشکر زیر نظر ایشان بود. مسئولیت بزرگی روی دوششان قرار داشت. فرماندهی قرارگاه نصرت که قرارگاهی کاملا سری محسوب می شد و تنها اخبار آن میان حضرت امام خمینی (ره)، پدرم و محسن رضایی بود، حساسیت ویژه ای داشت.

و همه آن اتفاقات باید به صورت کاملا سری انجام می شد.

روایت مادرتان از شهید هاشمی چیست؟

می دانید، پدرم برای کشور و نظام با دلسوزی تمام کار می کرد. مادرم می گفت بسیار روی خاک میهنش تعصب داشت و اینکه جایی توسط دشمن گرفته نشود. این حس آنقدر در وجود ایشان قوی بود که باعث می شد از جان و دل کار کنند و هیچ وقت خسته نشود.

از روز آخر شهادت ایشان برایمان بگویید.

حتی در 4 تیرماه سال 1367 با توجه به اینکه ایشان فرمانده قرارگاه نصرت بود و فرمانده نیز در مسائل نظامی همیشه باید کمی از خط عقبتر برای مدیریت امور قرار بگیرد؛ ولی نظر ایشان این بود که ما باید پا به پای همرزمان خود باشیم و در کنار نیروهای خود بجنگیم؛ به خاطر همین آخرین نفری بود که در جزیره مجنون ایستاد. درست در  زمانی که حمله شیمیایی شد، تقریبا همه نیروهای خود را به عقب کشیدند و فقط خودشان باقی ماندند. علی رغم اینکه می توانست برگردد چون تعصب برای خاک کشور داشت، اصرار می کرد تا آخرین نفس برای خاک کشورش بجنگد.

22 سال بعد پیکر پدر پیدا شد، در این سالها چه بر شما گذشت؟

همانطور که می‌دانید انتظار عزیز خیلی سخت است. من و برادرم با انتظار بزرگ شدیم و همیشه فکر می‌کردیم که پدرمان برمی‌گردد. خیلی منتظر و چشم به راه بودیم. گاهی حتی زنگ خانه را که می‌زدند فکر می‌کردیم ایشان آمده است یا اینکه هر تماسی که از محل کار پدر گرفته می شد فکر می کردیم خبر جدیدی از او می دهند . درواقع بسیار چشم به راه، منتظر و امیدوار بودیم. بعد از 17 سال که صدام سقوط کرد زندانهای عراق را خیلی گشتیم و چیزی پیدا نکردیم.

پس از جستجوی فراوان به ما گفتند احتمالا ایشان شهید شده؛ اما ما نمی‌پذیرفتیم که پدرم شهید شده است. در آن زمان حاج قاسم سلیمانی به منزل ما آمدند و گفتند چون شهید هاشمی برای ما مانند برادر بوده است، به نظر من بپذیرید که ایشان شهید شده است تا اسمشان در تاریخ جنگ باشد.

زمانی که پیکر پدر بازگشت، احساستان چه بود؟

تا زمانی که بعد از 22 سال پیکر پدرم پیدا شد، دلمان آرام تر شد. پیکر پدرم در چندین شهر تشییع شد و من خیلی دلم می خواست که ایشان در خانه خودمان بیاید و سالیان سال دوست داشتم که پدرم وارد خانه شود. الحمدلله این اتفاق افتاد و وقتی پیکر پدرم داخل خانه آمد حس کردم خود پدرم آمده است. من بسیار آرامش گرفتم. میدانید، در آن لحظات در حالت ناباوری بودیم. از طرفی خیلی خوشحال بودیم که پیکر پدرم پیدا شده است و جایی برای دردل داریم و از طرفی هم پدرم سال‌های زیادی غریب بود و این مسئله ناراحتمان می کرد. در مجموع ما بسیار به پدرمان افتخار می کنیم؛ چون آرزوی پدرم شهادت بود و این راهی است که آن را آگاهانه انتخاب کرده بود. بسیار خوشحالم که پدرم به آرزویش رسیده است.

به نظرتان اگر ایشان زنده بود، سبک و سیاق زندگی شان چگونه بود؟

اگر پدرم در حال حاضر زنده بود سیاق زندگی اش بسیار متفاوت بود. در حقیقت گاهی که مشکلاتی در کشور به وجود می آید و یا اگر مسئولی از جایگاه خود سوءاستفاده می کند، برای ما به ویژه خانواده شهدا بسیار سخت و رنج آور است؛ چراکه ما باارزشترین دارایی زندگی مان را در راه آبادی این کشور و خوشحالی همیشگی مردم دادیم؛   پدران ما برای رفاه و آسایش مردم رفتند و زمانی که چیزهایی به گوش ما می رسد قطعا مردم ما آن را به حساب یک فرد نگذاشته و به حساب نظام می گذارند و این مسئله واقعا برای ما بسیار دردناک است؛ چراکه پدران ما در این راه خون دادند. اگر پدرم زنده بود و بی مسئولیتی برخی از افراد را می دید با شناختی که از ایشان دارم این است که آنقدر غصه می خوردند که آرزو می کرد کاش همان اول شهید می شد.

خبرنگار: ملیحه آدینه

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha