کد خبر 205921
۲۷ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۱۵

«حیات» گزارش می‌دهد:

موی طلایی‌اش دل مادر را قرص کرد

موی طلایی‌اش دل مادر را قرص کرد

مادرش می‌گوید: «موهای حسن، طلایی بود. کوچک که بود همیشه موهایش را می‌بافتم و با ربان قرمز می‌بستم و لباس دخترانه تنش می‌کردم تا زمانی که به کلاس اول رفت. آن موقع بود که موهایش را کوتاه کردم و هنوز هم نگه‌شان داشته‌ام.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ استخوان‌ها، چفیه، پلاک و ساعتش در لباس غواصی اش جا مانده؛ زمانی که دشمن بعثی در رودخانه به او شلیک می‎کند، آب حسن را با خودش می‌برد تا 11 سال بعد دوباره او را در روز تاسوعا به مادر بدهد. بعد از تفحص زمانی که خانواده به معراج شهدای اصفهان می‌روند، مادر چند تار مو از موهای طلایی حسن روی استخوان هایش می بیند تا دلش قرص شود که دیگر حسن آمده است.

مادرش می‌گوید: «موهای حسن، طلایی بود. کوچک که بود همیشه موهایش را می‌بافتم و با ربان قرمز می‌بستم و لباس دخترانه تنش می‌کردم تا زمانی که به کلاس اول رفت. آن موقع بود که موهایش را کوتاه کردم و هنوز هم نگه‌شان داشته‌ام. یک روز از عراق مهمان داشتیم.

حسن وقتی با لباس کاراته از در خانه وارد شد، یکی از اقوام جا خورد و گفت این آمریکایی کیه اومد تو خونه منم گفتم: حسنه! خیلی از ظاهر متفاوت حسن تعجب کرده بود.

بعد از پیروزی انقلاب و آغاز درگیری ضدانقلاب در کردستان، پسر بزرگترم، «جاسم» از مسجد محله به جبهه غرب اعزام شد؛‌ خیلی نگران بودم؛ خواب یکی از اقوام شهیدمان را دیدم که گفت: «خاله، ناراحت نباش، جاسم‌ات شهید نمی‌ شود اما حسن شهید می شود».

شهید حسن فاتحی وقتی که 15 سال داشت به جبهه رفت و از آنجا عازم جبهه های جنوب شد؛ بعد به گردان یونس که گردان غواصان لشکر امام حسین (ع) بود، پیوست. او متولد شهر نجف اشرف بود که در سال 1350 خانواده اش را از عراق بیرون کردند. در آن زمان محل موقت زندگی همه اخراجی های عراق در جیرفت کرمان بود؛ اما خانواده حسن بعد از سه ماه عازم شهر اصفهان می شوند و در شاهین شهر ساکن می شوند.

موی طلایی‌اش دل مادر را قرص کرد

زیبا، رشید و رعناست. به قول معروف از آن جوان های امروزی است که خیلی به خودش می رسد. به او «حسن آمریکایی» هم می‌گویند. حتی در جبهه هم لباسش خط اتو دارد و به قول هم‌رزمانش شبها شلوارش را زیر تختش می گذاشته تا خط اتو پیدا کند.

حالا که به جبهه آمده دنیا را طور دیگری می بیند. مهدی مظاهری از همرزمانش می گوید: «حسن قبل از حرکتمان برای عملیات کربلای ۴ به من گفت: من واقعیتش این است که مشکلی دارم قبل از آمدن به جبهه دنبال لباس و تیپ زدن.. .جلوی آیینه بودم برای ظاهرم.

خواهشم این است که اگر من شهید شدم شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید چون احساس می‌کنم با این قیافه خودنمایی کرده‌ام، باید کفاره ای بدهم این حرف خودش است نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد!

حسن گفت: من از شما می‌خواهم از این خونم به موهایم بمالی که من روز قیامت خوب محشور بشم.»

موی طلایی‌اش دل مادر را قرص کرد

 و حالا فرمانده ‌شان نحوه شهادت حسن را این گونه تعریف می کند: «از آنجایی که گوشی بی سیم همیشه دست فرمانده است من و حسن در طول عملیات همیشه در کنار هم بودیم، تا اینکه یه موقعی که به دلیل حمله های مسلسل وار دشمن، مستاصل وسط آب مانده بودیم، یک لحظه متوجه شدم سیم گوشی کشیده شده. برگشتم دیدم حسن به پشت روی آب افتاده، برش گرداندم؛ دیدم یک تیر توی پیشانی حسن خورده است ولی هنوز یک کم می توانست صحبت کند.

از من خواست کمی از این خون‌ها را به سرش بمالم. تا آمدم این کار را انجام دهم، یک تیر به قفسه سینه اش خورد و همان لحظه جا در جا به شهادت رسید.تا آمدم به عقب برش گردانم، خودم هم تیر خوردم و دیگر عملا نتوانستم کاری بکنم و حسن را آب برد.»

او ۱۷ سال بیشتر نداشت که شهید شد و در وصیتنامه‌اش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید» دفعه آخر هم که می خواست برود، گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید».

شهید حسن فاتحی ها نیز جوان و امروزی بودند و تفاوتی با  دیگر جوان‌ها نداشتند؛ اما به گفته رهبر معظم انقلاب اسلامی، «مهمترین امتیاز شهدای ما نسبت به کسانی که در سایر کشورها در راه آرمانهای خود فداکاری می کنند، انتخاب آگاهانه و به دور از احساس است.»

خبرنگار: ملیحه آدینه

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • کریم یاری IR ۰۱:۲۱ - ۱۴۰۲/۰۳/۲۹
    0 0
    شهدا شرمنده ام ما را نیز به عنوان یک فقیر عشق بطلبید