به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ شهید مالک ازوم چلویی در دهم فروردین ماه سال 1349 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش بایرامعلی و مادرش بگمجان نام داشت.
از همان دوران کودکی همراه با پدر در مسجد حاضر می شد و قرآن ، اخلاق و احکام اسلامی را فرا میگرفت. پس از مهاجرت به تهران فعالیت خود را در مسجد حضرت ابوالفضل ادامه داد.
به گفته پدر شهید ازوم چلویی؛ مالک زمان انقلاب بچه بود ولی از همان موقع متفاوت بود. همیشه در راهپیماییها شرکت میکرد. خیلی با خدا و هوادار امام بود.
شهید ازوم چلویی تا کلاس دوم راهنمایی ادامه تحصیل داد و همواره مورد تحسین معلمین قرار داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمد و با وجود سن کمی که داشت و مخالفت خانواده درس را رها کرد و در سال 62 در حالی که 13 سال سن بیشتر نداشت از پایگاه اسلامشهر به جبهه اعزام شد. پیش از آن چندین بار از مدرسه فرار کرد و به پادگان رفت اما به علت سن کمی که داشت او را نپذیرفتند تا سرانجام با دستکاری شناسنامه توانست اجازه بگیرد.
وی پس از طی آموزشهای نظامی عازم کردستان شد و به عنوان بسیجی در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یافت. وی با وجود چندین بار مجروحیت در عملیاتهای مختلف حاضر به ترک جبهه نشد و به نبرد ادامه داد تا اینکه در سن شانزده سالگی در سال 65 فرمانده دسته شد.
سرانجام در تاریخ یکم بهمن سال ۱۳۶۶، با سمت امدادگر و آرپیجیزن در ماووت عراق بر اثر بر اثر اصابت سه تیر به پهلویش به فیض شهادت نائل آمد.
فرازهایی از وصیتنامه پاسدار و بسیجی عارف و مداح اهل بیت عصمت و طهارت شهید مالک ازوم چلویی
... از آنجایی که انسان باید همیشه آماده رفتن باشد زیرا که بنا نبوده که در جایی ساکن شود و به اینجا آمده است تا به وظایفش عمل و در عبادت و بندگی او را امتحان کنند و از آنجایی که «الدنیا مزرعه الاخره» میباشد و انسان باید در این دو روزه دنیا خود را برای سفر طولانی مهیا سازد. سفری که معلوم نیست چقدر میتوان با این توشهای که ما داریم طاقت آورد و از آنجایی که قبر ندا میدهد که من خانه تنهاییام با خود انیسی بیاورید- من خانه تاریکیام با خود چراغی بیاورید- من خانه گرسنگی و تشنگیام با خود توشهای بیاورید- من خانهای خاکیام با خود فرشی بیاورید- هنوز که هنوزه نتوانستم تمام این وسایل را فراهم سازم نمیدانم چگونه جواب او را بدهم و با چه رویی روبروی او بایستم ... اما ای خدا ! گناهان من به بزرگی آسمانها و زمین و دریاها میباشد ،آیا بخشش و کرم تو شامل من نمیشود و آیا گناهانم بزرگتر است یا بخشش و عفو تو اما نمیدانم چه کنم؟ اگر بعد از عملیات سالم برگردم این را میدانم که باید بنشینم در گوشهای و فقط گریه کنم و اگر در این عملیات هم نشد تا آخر عمر مشکی میپوشم هم برای بدبختی و روسیاهیم و هم برای رفقا و دوستانی که از دست دادهام اما مولای کریم بیا این دفعه مرا هم ببر. آری همه خواهیم رفت اما چه رفتنی و کی همه خواهیم مرد ... اما چه خوب رفتنی که در راه او و فی سبیل الله باشد . ما که خواهیم مرد پس چه بهتر که الان که مرگی به نام شهادت وجود دارد و چه بهتر که با این مرگ با سعادت بمیریم و برویم و کولهبارمان را جمع کنیم. هنگامی که مرا در قبر میگذارید برایم زیارت عاشورا بخوانید و دستمالی مشکی که در جیبم میباشد و روی آن نوشته شده «یا فاطمة الزهرا (س) که با آن اشکهایم را پاک میکردم ، روی پیشانیم قرار دهید ... چه کسانی و چه گلهایی این دفعه پرپر خواهند شد گویا آنها میشنوند ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین (ع) را میبینند که زینب (ع) میگوید :«محلا محلا یاابن الزهرا (س)»و میبینند که تیرهای سه شعلهای که سوی مولا پرتاب میکنند و امام دوست دارد که نقش قبرم چنین باشد.
گفتنی است آرامگاه این شهید بزرگوار در قطعه 40 ردیف 46 شماره 24 گلزار شهدای بهشت زهرای تهران قرار دارد.
نظر شما