کد خبر 200109
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۱

«حیات» گزارش می‌دهد؛

شاهرخی که ره صد ساله را یک شبه پیمود

شاهرخی که ره صد ساله را یک شبه پیمود

«هیکل تنومندش باعث شد خیلی زود اراذل محله دور و برش را بگیرند و به یکه بزن محله نبرد و کوکاکولا تبدیل شد. هرچه مادرم می‌گفت این کارها عاقبت ندارد او توجهی نمی‌کرد.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ پسری تنومند و ورزشکار  است. طعم انواع  «معصیت» را چشیده و حالا دیگر برگشتش خیلی سخت است. روحیه سرکشی و نافرمانی در لوطی‌گری و با معرفت بودنش در هم تنیده؛ او شاهرخ ضرغام است. به واسطه هیکل تنومند و مهارتش به اردوی تیم ملی کشتی دعوت می‌شود. پدرش صدرالدین که کارگر ساختمانی است در 12 سالگی شاهرخ به رحمت خدا می رود. علیرضا ضرغام برادر شاهرخ میگوید: «شاهرخ دانش‌آموز زرنگ و درس خوانی بود اما با رفتاری که معلم کلاس اول راهنمایی‌اش انجام داد، شاهرخ ترک درس و مدرسه کرد. در امتحانی که معلم گرفت، شاهرخ متوجه شد به دانش‌آموزان نورچشمی ارفاق کرده است او هم اعتراض می‌کند؛ اما معلم به جای جواب، کشیده‌ای به گوش شاهرخ زند، مدرسه هم به بهانه توهین به معلم شاهرخ را اخراج کرد. او هم  سرخورده شد و وقتش را به بطالت سر چهارراه‌ها گذراند و کم‌کم با دوستان ناباب آشنا شد. هیکل تنومندش باعث شد خیلی زود اراذل محله دور و برش را بگیرند و به یکه بزن محله نبرد و کوکاکولا تبدیل شد. هرچه مادرم می‌گفت این کارها عاقبت ندارد او توجهی نمی‌کرد.»

حالا دیگر تنها سلاح مادر شاهرخ  در برابر نافرمانی هایش دعا است. سر از سجده بر میدارد و دعا می‌کند. می گوید خدایا بچه‌ام را از یاران امام زمان قرار بده. خنده‌دار است؛ اما مادر است دیگر!

اینجا دیگر بحث دگرگونی است و عاقبت به خیری. شاهرخ عاقبت به خیر می شود. آن هم در روز عاشورای سال 57 و پای مجلس وعظ حاج آقای تهرانی. بعد از آن هر وقت شاهرخ پای تلویزیون می‌نشیند و صحبتهای امام خمینی (ره) را می‌شنود، به پهنای صورت اشک می‌ریزد. حرف امام (ره) برای او فصل‌الخطاب می‌شود و برای همین روی سینه‌اش خال‌کوبی کرد «فدایت شوم خمینی»؛ شاهرخ ضرغام از آنهایی شد که ره صد ساله را یک شبه پیمود.

وقتی حضرت امام (ره) فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید، دیگر سر از پا نمی‌شناسد. وقتی از گذشته خودش حرف می‌زد، داستان «حر» را بازگو می‌کرد و خودش را حر نهضت امام (ره) می‌دانست. می‌گفت: حر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزو اولین‌ها باشم. در همان روزهای اول جنگ قبل از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آوازه شهامتش به گوش بزرگانی همچون شهید چمران و سید «مجتبی هاشمی» فرمانده گروه مجاهدین اسلام رسیده بود.

از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب و دفاع مقدس پرورش داد. بنا به پیشنهاد سید مجتبی هاشمی گروهی از رزمندگان هم‌مسلک و هم‌مرام با خود به نام گروه «پیشرو» ایجاد کرد که بعدها در امور جنگ از جمله شناسایی و غیره رشادت‌های زیادی از خود نشان داده و برخی نیز به شهادت رسیدند. آن‌قدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش 11 هزار دینار جایزه تعیین کردند. در واقع شیوه‌های جنگی او و ترسی که در دل نیروهای عراقی انداخته بود باعث شده بود که نامش کابوسی وحشتناک برای تمام نیروهای عراقی اعم از سرباز، افسر و... باشد. بدون اسلحه به شناسایی می‌رفت و با اسلحه و اسیر عراقی بازمی‌گشت.

2 ماه از جنگ گذشت. شاهرخ خیلی تغییر کرده بود. کم حرف می‌زد. حالا وقتش است که لقمه حلال پدر و دعاهای مادر خوش را نشان بدهد.  نماز جماعت و اول وقت او ترک نمی‌شود. در دعای کمیل و توسل، با صدای بلند گریه می‌کرد. از سادات گروه خواسته بود برای او دعا کنند تا شهید شود.

 بالاخره در 17آذر ماه 1359، ساعت 9 صبح، شاهرخ اولین گلوله آر پی جی را سمت تانکهای عراقی شلیک کرد. آنها بی امان شلیک می کردند. شاهرخ گلوله دوم را زد، گلوله به تانک اصابت کرد و با صدای مهیبی تانک منفجر شد. شاهرخ از جا بلند شد و روی خاکریز رفت تا گلوله سوم را شلیک کند. بر روی سینه اش حفره ای از گلوله تیربار تانک عراقی ها ایجاد شده بود و خون با شدت فوران کرد. بدنش غرق در خون بود. سربازهای عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراقی هم می گفت: «ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم.»

روح شاهرخ ضرغام پرکشید و هرگز پیکرش برنگشت؛ همانطور که خواسته بود؛ پاک و گمنام. روایت زندگی امثال شاهرخ ضرغام و مجید قربانی ها تکرار می شود اما هرگز تکراری نخواهد شد. روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha