به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ شهید سيد رئوف قادريانی در سال 1344 در روستای شيديله از توابع دهستان آلوت بانه استان کردستان دیده به جهان گشود، پدرش كشاورز بود و با همان زمين کشاورزی کوچکی که داشت امرار معاش میکرد.
شهید قادریانی نیز با تمام شدن دوران تحصیلات ابتداییاش در کنار خانواده به کشاورزی مشغول شد.
دوران نوجوانی و جوانی سيد رئوف مصادف شد با پيروزی انقلاب اسلامی و نيرنگ و دسيسه عليه انقلاب نوپا و سلب امنيت از روستایيان و اذيت و آزار مردم توسط گروه های خود فروخته كه به عنوان دفاع از خلق كرد انواع جفاها را در حق مردم مظلوم كرد روا داشتند.
سيد رئوف در سال 1361 به طور رسمی به عضويت بسيج سپاه پاسداران درآمد و برای پاكسازی منطقه از لوث چپاولگران و خائنين و پاسداری از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی لحظهای کوتاهی نکرد.
خاطره ای از فرزند شهید
سید صلاح الدین قادریانی فرزند شهید گفت: پدرم در سال 1374 بازنشسته شد. مردم شهرستان بانه خود را برای استقبال از مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت آماده میکردند، گروهکها به داخل خاک کشور نفوذ کرده بودند و قصد ایجاد ناامنی در منطقه را داشتند، با وجود چندین سال تجربه خدمت و آشنایی با منطقه، میتوانست راهنما و کمک خوبی برای نیروهای غیربومی سپاه باشد، به همین دلیل مجددا سلاح به دوش گرفته بود و به همراه رزمندگان سپاه اسلام فعالیت میکرد.
وی افزود: پدرم بعد از ظهر آن روز گفت، من مأموریت دارم و ممکن است شب برنگردم، صبح زود روز بعد، با صدای چندین خودرو که داخل کوچه آمده بودند، از خواب بیدار شدیم، تمامی خودروها متعلق به سپاه بودند، تا رسیدن ما به دم درب خانه، همه آنها محل را ترک کردند.
قادریانی گفت: انگار به دل همه برات شده بود قرار است اتفاقی بیفتد. مادرم سراسیمه گوشی تلفن را برداشت و با سپاه تماس گرفت. تلفنچی گوشی را برداشت و گفت: ناراحت نباشید سید رئوف تیر خورده است، خودم را به بیمارستان رساندم، غرق در خون بی هوش افتاده بود، پزشکان دستور انتقال او را صادر کردند و سریع به بیمارستان امام خمینی (ره) تبریز انتقال داده شد.
فرزند شهید گفت: پس از یک هفته بستری، مدام به ما میگفتند: حالش خوب است و به زودی ترخیص میشود ما هم برای آمدنش لحظه شماری میکردیم، حتی برایش تخت گذاشته بودیم تا پس از بازگشت روی آن استراحت کند، اما ناگهان خبر شهادتش را شنیدیم. لحظه انتظار به سرآمد و برای همیشه ما را تنها گذاشت.
خاطرهای از همرزم شهید
حاج رحمان احمدی همرزم شهید میگوید: شهید سيد رئوف قادريان بسیار رئوف و مهربان بود، خشمگین نمیشد، همواره لبخند زیبایی بر لبانش نقش بسته بود، کمتر حرف میزد و بیشتر گوش میداد و در بیشتر مواقع در پاسخ بسیاری از حرفها با لبخندی ملایم پیام خود را به مخاطب میرساند.
وی افزود: در تابستان سال 1374 حدودا 4 ماه قبل از شهادتش، توفیق یافتم به همراه شهید سید رئوف و چند نفر از دوستان شهید همسفر باشیم، یک روز همسفر و هم صحبت ایشان بودم در آن سفر بعضی از دوستان با وی شوخی میکردند و به او میگفتند: چهرهات نورانی شده است نکند میخواهی شهید شوی، او با آن تبسم همیشگی اش لبخندی زد و چیزی نمیگفت، به راستی شهادت را در سیمایش میتوان دید و از قضا در اواخر آبان ماه همان سال با وجود اینکه بازنشسته شده بود، مجددا به صورت افتخاری با سپاه همکاری میکرد و جاودانه شد.
همرزم شهید گفت: در یکی از ماموریت ها بعد از ورود با گروه ضربت آرمرده به فرماندهی شهید سید رئوف قادریانی ارتباط برقرار کردیم. ایشان گفتند نیروهای ارتش بعث عراق چندین روز است که با تمام قوا حمله کرده اند و قصد تسخیر سورکوه را دارند، تا از ارتفاعات آن به طرف روستاها و شهر بانه سرازیر شوند و ما با تعداد کمی از افراد گروه ضربت روستا، توانستیم مقاومت کنیم.
وی افزود: بررسی که به عمل آمد صحت و درستی سخنان شهید قادریانی اثبات شد و بر ما معلوم شد، همین گروه ضربت روستا با اعضای اندکی که داشت جانانه در مقابل نیروهای تا دندان مسلح بعثی چند روز بود که مقاومت میکردند و جای تقدیر داشت.
همرزم شهید گفت: فرماندهی نیروهای اعزامی از شهر بانه، به این نتیجه رسید که حضور نیروهای کمکی و پشتیبانی بسیار ضروری است و اگر خدای ناخواسته، دشمن بعثی بتواند سورکوه را به تصرف خود درآورد، امنیت کل منطقە بانه با روستاها و خود شهر به طور کلی به خطر میافتد، برای همین برای اعزام نیروهای کمکی اقدام عاجل و فوری صورت گرفت.
گفتنی است خاطرات زندگی سرداران و فرماندهان شهید استان کردستان به قلم رضا رستمی در کتاب معراجی های خاکی (برگی از خاطرات سرداران و فرماندهان شهید استان کردستان ) به رشته تحریر درآمده است.
در قسمتی از این کتاب در بخش خاطرات شهید قادریانی آمده است: «آن شب را در پایگاه عملیاتی روستای آرمرده به سر بردیم، فردای روز بعد، صبح زود ساعت 5 صبح با آمادهباش افراد، بهطرف سورکوه روانه شدیم. مأموریت ما به این طریق بود که بهطرف روستاهای بلکه و بانوان حرکت کنیم. بالاتر از روستای بانوان، ارتفاعاتی است که به رشته کوه سورکوه متصل میشود و موقعی که آنجا رسیدیم، متوجه شدیم دشمن بعثی تک زده و قسمتهای مهمی از سورکوه و ارتفاعات اطراف را به تصرف خود درآورده است. دستور این بود که ما مقاومت کنیم و مانع شویم تا دشمن از ارتفاعاتی که به تسخیر خود درآورده است، پایین نیاید و در این راه تأکید فراوان شد که با هوشیاری کامل این عمل را انجام دهیم. آن شب را نیز پایین ارتفاعات ماندیم و نیروهای کمکی رسیدند، بچههای نیروی کمکی همگی از بچههای شمال کشور بودند، سرزنده، شاداب و باروحیه، بهقدری ما را تحت تأثیر قرار دادند که کلی قوتقلب گرفتیم.»
شهید قادریانی پس از سالها ايثار و ازخودگذشتگی با اينكه با احتساب سالهای حضور در مناطق عملياتی به افتخار باز نشستگی نائل آمده بود در حين انجام وظيفه و اجرای ماموريت محوله از سوی تيپ سوم لشكر 31 عاشورا، بر اثر كمين ضدانقلاب در محلی بنام كوخ شيخالاسلام در منطقه بانه از ناحيه سر مجروح شد و پس از گذشت يك هفته به خيل عظيم همرزمان شهيدش پيوست.