کد خبر 164766
۲ فروردین ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۶

علی توتونچی در گفتگو با «حیات»:

روحیه جهادی ایجاب می‌کرد شادی خودمان را حفظ کنیم

روحیه جهادی ایجاب می‌کرد شادی خودمان را حفظ کنیم

یک آزاده درباره روزهای اسارتش گفت: روحیه جهادی ایجاب می‌کرد در هر شرایطی روحیه ما حفظ شود. حتی در اوج درگیریهای فیزیکی بچه ها با هم شوخی میکردند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ آنچه می خوانید برای نسل امروز است. جوانانی که زیستن در کنار کسانی را تجربه می‌کنند که زندگیشان معنای آزادگی، صبر، ایثار و مجاهدت است.

آنان که با تنی خسته و رنجور اما گام‌هایی محکم و استوار بعد از، سالها اسارت پا به خاک میهن که نه پا به قلب ملت گذاشتند و حتی بعد از 31  سال هنوز با شور و عشق از، آن خاطرات یاد می‌کنند. آزادگانی که اغلب در سن جوانی و نوجوانی داوطلبانه عازم نبرد با دشمن شدند و امروز هر کدام به مانند نگینی درخشان الگویی از ایستادگی و مقاومت برای نسل جوان هستند.

 افتخار آشنایی با آزاده، اصغر علی توتونچی ما را بر آن داشت تا در گفتگو با ایشان یاد و خاطره مجاهدت و ایثار آزادگان را در آغازین روزهای سال جدید گرامی بداریم.

حیات:لطفا خود را معرفی نمایید؟

 آزاده و جانباز اصغر علی توتونچی فرزند شهید احمد توتونچی هستم. پدرم سال 64 در انفجار بمب توسط منافقین به شهادت رسید.

حیات: چه سالی به جنگ تحمیلی اعزام شدید؟

شهریور 1359 در حالی که چند ماه از شروع جنگ گذشته بود عازم جبهه شدم. ابتدا در منطقه غرب مستقر شدم در جبهه ای که بنام جبهه راست بود، بعد از مدتی به جبهه گیلان غرب رفتم و مسئولیت دیدبانی داشتم.
 
حیات: چند سال در جبهه بودید و از حس و حال آنروزها برایمان بگویید؟ 

یکسال و اندی در جبهه حضور داشتم. دوره بسیار شیرینی بود و تقریبا جزو طلایی ترین دوران زندگی من به حساب می آید و امروز که 40 سال از آن روزها میگذرد هر دیالوگ و صدا و تصویری که مربوط به جنگ میشود، هر صدایی که از یک مادر شهید می‌شنوم روح من را متلاطم میکند.

حیات: در چه  تاریخی و در کدام منطقه به  اسارت دشمن در آمدید؟

23خرداد 1361 روز اسارت من بود. بیست روز بعد از آزادی خرمشهر، در حالیکه جنوب کشور از  وجود نیروهای خارجی پاک شده بود ولی منطقه غرب همچنان زیر چکمه های دشمن بود. نزدیک به 60 کیلومتر هنوز در خاک ما حضور داشتند، همگی آماده بودیم در یک عملیات بزرگ، غرب را هم پاکسازی کنیم. ما برای آخرین مراحل به شناسایی رفتیم.  10 نفر بودیم. صبح زود راه افتادیم، اطلاعات لازم را کسب کردیم؛ اما در هنگام بازگشت مورد شناسایی قرار گرفتیم و محاصره شدیم. حوالی ظهر نزدیک به ماه رمضان، در حالی که هوا بسیار گرم بود در گیری بوجود آمد که 3 نفر به شهادت رسیدند. بنده با اصابت سه تیر به پای راستم و چندین ترکش  شدیدا مجروح و در نهایت بیهوش شدم. بعد از مدتی مامورین عراقی را بالای سر خودم دیدم و متوجه شدم به اسارت در آمدم. اسارت من 8 سال و سه ماه و اندی یعنی 3000 روز طول کشید.

حیات: از روزهای اسارت برایمان بگویید؟ اینکه شما را به کجا انتقال دادند؟ 

 روزهای اول به بازجویی گذشت. سخت ترین دوران ما همان روزها بود. شکنجه های وحشتناکی که قابل وصف نیست. در آن روزها عراق 20 هزار اسیر داشت. متاسفانه در ایران بواسطه اتفاقی  چند اسیر عراقی کشته شده بودند و همین خشم حزب بعث را برانگیخت و تعدادی از اسرای شاخص یعنی فرماندهان را شناسایی کردند. 151 اسیر را انتخاب کرده و به اردوگاه کوچکی انتقال دادند. خاطرم هست اردوگاهی بنام تایید کنندگان نظام بود. حاج اقا ابوترابی هم جزو ما 151 نفر بودند. از روز اول تحت شکنجه های شدید قرار گرفتیم، هدف آنها این بود که ما را مجبور به شورش و در نهایت قتل عام کنند. البته با هوشیاری حاج اقا ابوترابی که به سید اسرا معروف بودند بچه ها از این نقشه آگاه میشوند و هیچ وقت به هدف خود نرسیدند.

حیات: زمانی که فهمیدید جنگ به پایان رسیده و قرار است آزاد شوید چه احساسی داشتید؟

باورش سخت بود، ولی خواست واراده خداوند بود وهمه خوشحال بودیم که باافتخار وسر بلندی به میهن باز میگردیم.

حیات: با توجه آغاز سال نو و فرارسیدن عید نوروز اگر خاطره ای از نوروز در اسارت دارید برایمان  تعریف کنید؟

روحیه جهادی ایجاب می‌کرد در هر شرایطی روحیه ما حفظ شود. حتی در اوج درگیریهای فیزیکی بچه ها با هم شوخی میکردند. در هر حالی ما شادی خودمون را حفظ میکردیم. در ایام نوروز هم وضعیت به همین منوال بود. در روزهای شادباش از کوچکترین وسیله ها استفاده میکردیم. مثلا با سیم خاردار و هر چه در اطرافمان بود هفت سین می چیدیم. برنامه دید و بازدید داشتیم. پتوها و لباسهایمان را می شستیم، همه جا را آب‌ و جارو میکردیم تا همراه بهار دلهایمان هم بهاری شود. با حداقل امکانات برای خودمان شیرینی درست میکردیم یک چیزی مثل خاگینه و با آن از دوستانمان در آسایشگاههای دیگر پذیرایی میکردیم.

حیات: در چه تاریخی آزاد شدید؟

چهارم شهریور ماه 1369  به لطف خدا ودعای مردم و درست در روز تولدم آزاد شدم.

حیات: هم اکنون آیا با وجود محروحیتی که دارید به کاری هم مشغول هستید ؟

پای راست من به واسطه وجود گلوله داخلش، محدودیت حرکت دارد. هم چنین به جهت محدودیت دارو، آب الوده، عدم بهداشت در زمان اسارت از ناحیه کلیه و کبد نیز آسیب جدی دیدم اما هیچ کدام اینها مانع از کار افتادگی من نبود و این روزها به عنوان یک جهادگر مشغول کشاورزی هستم.

در پایان اگر صحبتی برای جوانان سرزمینمان دارید بفرمایید.بچه های ما باید بدانند تا رسیدن به جامعه توحیدی امام زمان، سختی های زیادی خواهیم داشت. ما در حال حرکت به سوی مدینه فاضله هستیم. گاهی نزدیک و گاهی دور میشویم اما هدف ما تغییری نخواهد کرد. من و هم رزمانم با جنگ و اسارت نفس میکشیم، با تیرها و ترکش هایی که در بدن داریم، حرف میزنیم. همه اینها برای این است که ایمان داریم به راهی که رفتیم و در برابر پروردگار خود سربلند هستیم. اینروزها هم با تمسک به سبک زندگی دوران دفاع مقدس می‌توانیم بر سختی‌ها غلبه کنیم و روزهای بهتری برای سرزمینمان رقم بزنیم.

گفتگوی کوتاه ما بر آن جهت بود تا قبل از اینکه غبار فراموشی بر روی چهره و خاطرات یادگاران انقلاب بنشیند، فداکاری های آن ها را برای عموم جامعه و نسل هایی که دفاع مقدس را درک نکرده اند روایت کنیم.باشد که قبول حق باشد... .

خبرنگار: یاسمن رودباری

برچسب‌ها