کد خبر 164283
۴ فروردین ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۱

مادرانه‌ای برای سیدِشهید جعفر مظفری

مادرانه‌ای برای سیدِشهید جعفر مظفری

قامت خمیده مادر شهید جعفر مظفری تفسیر هزاران درد و رنج و مصیبتی بود که تحمل کرده اما خم به ابرو نیاورده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ شهیدی در گلزار شهدای سیدنظام الدین قائم شهر آرمیده است که معروف به باب الحوائج شهدا است. شهید سید جعفر مظفری از رزمندگان لشکر 25 کربلا گردان امام محمد باقر بود. شهید 18 ساله ای که از خاندان سادات است و همانند مادر با زخمی بر پهلو به شهادت رسید. به همراه خواهر شهید به گلزار شهدا و دیدن شهید رفتیم. مزارش پُر بود از دخیل های سبز رنگی که دورادور نرده های قبر گره زده شده اند. به آنجا که رسیدم زائران بسیاری را دیدم که بالای سر شهید شمع روشن کرده بودند.


 

هر چه بود از آن دلالت می‌کرد که این شهید، شهید خاصی بوده که انقدر عاشق و دلداده پیدا کرده است. نگاهی به چهره ی معصومانه اش در قاب سبز می اندازم، نگاهی که نماد جان برکفی جوانان غیورمان بود.  برای مروری کوتاه از زندگی شهید راهی خانه مادر بزرگوارش شدم همانجا که حسینیه باب الحوائج نام گرفته است و من یقین دارم آجرهایش را جای گِل با دل روی هم چیده اند.

آرام و صبورانه برایم از سیدش گفت: از باب‌الحوائج دلش؛ فرزندم بسیار سر به زیر و مقید به انجام مستحبات بود. علاقه شدیدی به روحانیت داشت. همرزمانش می‌گویند: با سن و سال کمی که داشت اما از همه فعال‌تر بود.
سید جعفر در کارهای خیر مثل واکس زدن پوتین رزمنده ها، آماده کردن غذا، همیشه پیش قدم بود و با اخلاص این کارها را انجام می داد. همیشه سعی می کرد در کارهای خیر در صف اول  باشد. با اخلاص و بی تکبر بود. همیشه دوستانش از سادگی و ادبش از او تعریف می‌کردند. هر زمان که مطلبی را بهش تذکر می‌دادم فقط یک کلمه می گفت: چشم، در واقع سمعا و طاعتا بود.

از خواهر شهید سید جعفر مظفری درباره نحوه شهادت سید جعفر پرسیدم، راستش طاقت شنیدن  را از زبان مادر شهید نداشتم می‌دانستم که سخت است. آخر پاره تنش بوده.  زهرا مظفری گفت: آنچه دوستانش گفتند: این است که سال 64  قبل از عملیات والفجر 8 رفته بودند هورالعظیم که عملیات قدس 1 را انجام دهند. می‌خواستند  عراقی ها را مشغول کنند تا عملیات فاو انجام شود. برادرم  شهید مظفری با یکی از بچه های تنکابن قبل از شهادت با هم در یک سنگر بودند منتظر ماندند تا قایق بیاد و آنها را به خط ببرد. توپخانه عراق شروع کرد به کوبیدن منطقه. سید در سنگر به پهلو خوابیده بود که تیر  درست خورد به پهلویش. و همان جا در سنگر با پهلویی شکسته درست مثل  مادرش حضرت زهرا(س) به شهادت رسید.
اشک امان خواهر را برید.

وای از آن لحظه...

عکس های گوشه کنار حسینیه نشان از دلتنگی های مادر میداد. مادری که دلخوش این عکس هاست. جوری با آنها سخن می‌گفت، گویی که پسرش کنارش نشسته و لبخند می‌زند. برایم حکایت ساخت حسینیه را این‌گونه بازگو کرد: 

بعد از شهادتش یک شب به خوابم آمد و گفت: مادر! دلم می خواهد در حیاط خانه یک حسینیه بسازید، گفت: غصه پولش را هم نخور ! در جلسه قرض الحسنه ای  که داشتیم در یک قرعه کشی اسم سید جعفر برای وام درآمد . خیلی خوشحال شدم. یاد آن جمله سید جعفر افتادم که در خواب بهم گفت: غصه نخور پولش با من! با کمک پدرش در حیاط منزل حسینیه ساختیم . اسم هم گذاشتیم حسینیه باب الحوائج. از زمانی که این حسینیه در منزل ما ساخته شد به برکت اهل بیت و شهید، مردم از همه نقاط ایران در مناسبت های مختلف در این حسینیه مراسم برگزار می کنند، شهید را واسطه می‌کنند و حاجت روا می‌شوند. یکی از آنها فرزند 2 ساله ای داشت که بر اثر بلعیدن سوزن دچار خونریزی شدید شده بود. پزشکان معتقد بودند تنها راه درمان جراحی تخصصی بود که هزینه آن خیلی زیاد بود.  یک روز شخصی به آنها   گفته بود متوسل به پسرم  شوند ایشان هم تصمیم گرفتند این کار را انجام دهند. نذر کردند و متوسل به این شهید بزرگوار شدند. بعد از چند روز وقتی به دکتر مراجه کردند طی عکسبرداری که توسط پزشکان انجام شد سوزنی که تاچندروز قبل در شکم این کودک بود به صورت معجزه آسایی محو شد و هیچ اثری از سوزن نبود که این اتفاق موجب تعجب پزشکان شده بود. تا به امروز هم برای فرزند ایشان هیچ مشکلی به وجود نیامده است.

مادر شهید سید جعفر در ادامه گفت: جعفر در این خانه و هر لحظه کنارم هست بسیار خوشحالم که فرزندم برای  دفاع ازکشورش به شهادت رسیده است.
قامت خمیده مادر تفسیر هزاران درد و رنج و مصیبتی بود که تحمل کرده اما خم به ابرو نیاورده است.

صدای بانگ اذان مجال صحبت را از ما گرفت.
قاب عکسی که  از پسر در دست داشت را بوسید 
و جمله آخرش این بود:  افتخار میکنم پسرم را در راه اسلام دادم. همه ی ما فدای دین اسلام و قرآنیم...

سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

خبرنگار: سیده یاسمن رودباری

برچسب‌ها