به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ شهیدان ابراهیم، اسماعیل و اسحاق اسکندری سه برادری که در دل یک خانواده زحمتکش و پرتلاش متولد شدند، دایی شهیدان اسکندری فریدون خدابنده نام دارد، وی یک سال زودتر از ابراهیم شهید شد، بعد از دایی خواهر زاده ها بودند که به ترتیب سن از بزرگ به کوچک در جبهههای هشت سال دفاع مقدس به درجه پرفیض شهادت نائل آمدند.
با زحمت فرزندانم را بزرگ کردم
تاجگلخدابنده مادرشهیدان اسکندری و خواهر شهید خدابنده میگوید: با اینکه زحمت زیادی میکشیدیم اما زندگی خوب و رضایت بخشی داشتیم. همه کارها را در خانه خود انجام میدادیم؛ نان میپختیم، کارهای خانه زیاد بود، گاو دوشی داشتیم، هر وقت زمان استراحتمان بود قالی میبافتیم با زحمت بچههایم را بزرگ کردم.
وی ادامه داد: پسرانم ابراهیم، اسماعیل و اسحاق از دوازدهسالگی نماز میخواندند و مسجد میرفتند، ماه رمضان روزههای خود را میگرفتند به خانواده توصیه میکردند و میگفتند نماز را اول وقت بخوانند. از همان سن کودکی که پدرشان کشاورز بود به او کمک می کردند و در کارهای منزل کمک حال من هم بودند. زمانی که رژیم بعث عراق جنگ هشت ساله را شروع کرد همانطور که در کودکی کمک حال پدر و مادر بودند برای کمک و دفاع از مردم کشورمان به جبهه های جنگ رفتند.
برادرم زودتر از فرزندانم شهید شد
تاج گل خدابنده گفت: برادرم فریدون خدابنده یکسال زودتر از ابراهیم شهید شد، او در عملیاتی که در شهر آبادان بود، زخمی شد، حدود 15 روزی بیمارستان بود، وقتی از بیمارستان مرخص شد گفت 70 نفر دوست بودیم که فقط ده نفر از ما زنده ماندهایم و همه شهید شدند، نمیتوانم کاری نکنم و وظیفه میدانم دوباره به جبهه برگردم. با پسر دومم اسماعیل به جبهه عازم شدند که با هم به دیدهبانی منطقه رفتند و برادرم آنجا متوجه شد دشمن پیشروی کرده است، پسرم اسماعیل را به یکی از سنگرها فرستاد و خودش به تنهایی آنجا ماند و در همانجا نیز شهید شد.
فرزندانم به خواسته خودشان به جبهه می رفتند
مادر شهیدان اسکندری می گوید: فرزندانم به خواسته خودشان به جبهه میرفتند و از آنجا پیام میدادند که ما وظیفهی خودمان را انجام میدهیم که میآییم لازم است بیاییم، گفتار امام است راه خداست، اگر نرویم دشمن به مملکتمان میآید نمیتوانیم بنشینیم تا دشمن وارد مملکت ما شود.
گزارش از حدیث ورناصری