کد خبر 152552
۲۹ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۲۹

گفت و گوی حیات با آزاده سرافراز "یحیی کمالی پور"؛

مظلوم ترین ایثارگران دوران دفاع مقدس شهدای آزاده بودند

مظلوم ترین ایثارگران دوران دفاع مقدس شهدای آزاده بودند

یحیی کمالی پور گفت: در میان ایثارگرانی که در طول 8 سال دفاع مقدس از جان خود گذشتند، شهدای آزاده مظلوم ترین حماسه آفرینان جنگ تحمیلی بودند.

آزادگان، سرو های راست قامت سرزمینی هستند که از سلول تن، سنگر مقاومی در برابر تازیانه دشمن ساختند تا اقتدار وطن حفظ شود و با تحمل زجر و شکنجه در بیدادگاه اسارت، عرق شرم بر پیشانی شکنجه گران بعثی نشاندند تا در حافظه تاریخ، مرز میان حق و باطل را نه خط تالوک در اروند رود که زخم های تن اسرا در دفاع از آرمان های ایران اسلامی تعیین کند.
به همین انگیزه، پایگاه خبری حیات در گفت و گو با آزاده سرافراز و جانباز 50 درصد دوران دفاع مقدس"یحیی کمالی پور" به خاطرات او از سال های اسارت در اردوگاه های عراقی پرداخته است که مشروح آن را در ادامه می خوانید:

لطفا خود را برای مخاطبین ما معرفی کنید.
یحیی کمالی پور هستم، متولد هفتم شهریور سال 1348 در یکی از مناطق عشایری جیرفت در استان کرمان؛ از دوران کودکی تا پایان دوران ابتدایی را در مدارس عشایری سپری کردم، اما در سال های ابتدایی جنگ تحمیلی و برای گذراندن دوران راهنمایی با خانواده به شهرستان جیرفت نقل مکان کردیم. 
در چه سنی برای اولین بار به جبهه اعزام شدید؟
  13 ساله بودم که تصمیم گرفتم برای اولین بار به جبهه بروم، اما از آنجایی که یگان های رزمی با اعزام من موافقت نمی کردند، با دستکاری تاریخ تولدم در کپی شناسنامه و پارتی بازی یکی از آشنایان در تاریخ 15 آبان سال 61 توانستم به جبهه اعزام شوم.


در چه عملیات هایی حضور داشتید؟
در عملیات محرم، والفجر مقدماتی به عنوان کمک بیسیم چی و تک تیر انداز حضور داشتم اما در عملیات والفجر 1 از سه ناحیه دست، پا و سر مجروح شدم و پس از شش ماه حضور در جبهه به اسارت نیرو های عراقی در آمدم.

از لحظه اسارت چه صحنه ای را به یاد می آورید؟ 
بسیاری از بچه ها با جراحت های عمیق به زمین افتاده بودند و من در حالی که هوشیاری زیادی نداشتم، سربازان عراقی را می دیدم که بالای سر تک به تک بچه ها می روند و تیر خلاص را به آن ها شلیک می کنند، اما ناگهان سربازی سیاه پوست با جثه ای بزرگ دست من رو کشید و گفت: «این بچه صغیر است، به او تیر خلاص نزنید.» بعد هم چشمانم را بستند و من را داخل خودرویی پرت کردند و به شهر العماره بردند.

از ساعت های اولیه اسارت و حس و حالتان به عنوان یک نوجوان 13 ساله بگویید.
من به شهادت و جانبازی فکر کرده بودم، اما هرگز تصوری از اسارت نداشتم. در لحظات اول انتقال به شهر العماره در جنوب شرقی عراق به همراه سایر اسرا به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم و در روز بعد که ما را به بغداد منتقل می کردند، تعدادی از مردم عراق که تحت تاثیر رسانه های آن کشور، اسرای ایرانی را آتش پرست می پنداشتند، با گوجه و تخم مرغ ما را هدف گرفتند که با بچه ها با شعار«الله اکبر» به آن ها فهماندند که ما مسلمان هستیم.

در کدام اردوگاه برای بار اول مستقر شدید و شرایط آنجا چگونه بود؟
 در ابتدا وارد استخبارات عراق شدیم که ما را از "کانال وحشت" با کابل و شلاق عبور دادند و بعد هم به اردوگاه موصل منتقل شدیم که من به مدت یک سال در این اردوگاه بودم که شرایط غذایی و پوشش اش بسیار بد بود تا جایی که هر فرد برای ناهار تنها یک پیمانه برنج پخته شده داشت و شب ها هم به هر کدام از بچه ها نصف استکان چای سرد می رسید. از طرف دیگر هم اسرا را در طول روز، شش بار به صورت دسته های پنج نفری با کابل تقسیم بندی می کردند و به هر شخص تنها دو موزاییک و نصفی فضای خالی می رسید.
پس از اقامت یک ساله در اردوگاه موصل به کجا منتقل شدید؟
پس از یک سال به اردوگاه "بین القفسین" یا همان اردوگاه "اطفال" منتقل شدم که البته باید بگویم همه این اردوگاه ها شرایط مشابهی با هم داشتند و ما در طول 24 ساعت، تنها 2 ساعت می توانسیتم در فضای باز حضور پیدا کنیم که به دلیل نبود دستشویی و حمام داخل آسایشگاه، این زمان هم در صف حمام و دستشویی صرف می شد.

شرایط بهداشتی اسارتگاه به چه شکل بود؟
وضعیت دستشویی ها به قدری بد بود که قابل ذکر در یک رسانه نیست و حمام هم  تنها دوش آب سردی داشت و هر فرد به اندازه یک دقیقه می توانست خود را با همان آب بشوید. وضعیت تا حدی غیر قابل تحمل بود که یکی از بچه ها که زمستان به حمام رفته بود، به دلیل سرمای بیش از حد فکش کج شد و مدت ها طول کشید که به حال اول بازگردد.
ارتباط اسرا با یکدیگر در آن دوران چگونه بود؟ 
اسرا رابطه خیلی خوبی با هم برقرار کرده بودند و حس نوع دوستی، همگرایی و رفاقت بین بچه ها برقرار بود و هر کدام از بچه ها اگر هنری داشت یا زبانی می دانست سعی می کرد به دیگران هم آموزش دهد. به همین دلیل، بسیاری از آزادگان عزیز به زبان های مختلفی مسلط شدند و آن اواخر، پرسش های مسئولین سازمان صلیب سرخ جهانی را به زبان های فرانسوی، آلمانی و انگلیسی پاسخ می دادند.
 در ادامه شرایط با چه تغییراتی در دوران اسارت همراه بود؟
من در طول 8 سال اسارتم، چندین اردوگاه را تجربه کردم که آخرین آن اردوگاه تکریت بود و حتی به یاد دارم که نصب سیم های خاردارو دیوار چینی بخشی از اردوگاه توسط اسرا انجام می شد و روی تابلوی ورودی آن هم نوشته بودند: «این اردوگاه کینه توزان است.» در واقع، بعثی ها، اسرایی را که توان کار نداشتند تا کمر در خاک فرو می بردند و مورد شکنجه قرار می دادند. به همین دلیل، اکثر بچه ها مجبور بودند به کارهای طاقت فرسای اردوگاه تن دهند تا کمتر شکنجه شوند.

خاطره شیرینی هم از دوران اسارت دارید؟
در یکی از روز ها به دلیل ضربه های سنگینی که از ناحیه پهلو خورده بودم، دچار عفونت زیادی شدم و نیمه بیهوش به زمین اقتادم و به بیمارستان نظامی تکریت منتقل شدم، آن جا 4500 سی سی  چرک و خون از بدنم خارج کردند و دکتر معتقد بود که باید به مدت 6 ماه بستری باشم.  فردای آن روز من را به رادیولوژی فرستادند، اما عکسم هیچ مشکلی را در بدنم نشان نمی داد، سپس با تجوزی دکتر از من چندین آزمایش دیگر گرفتند که آزمایش ها همگی از صحت و سلامت من خبر می داد تا اینکه پزشک معالجم، من را به اتاق خود خواست و گفت که به لحاظ پزشکی شرایطم قابل توجیه نیست و تنها یک معجزه ممکن است من را از خطر مرگ  نجات داده باشد، سپس دو سرباز عراقی همراه من را از اتاق بیرون کرد و دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: «اعتقاد پیدا کردم به هر آنچه تو به آن اعتقاد داری.»

 به عنوان سوال پایانی، در این مدت خاطراتتان از اسارت را ثبت کردید؟
در این 8 سال دفاع مقدس  که برابر دو هزار و هشتصد روز می شود، جز ایثار و از جان گذشتن از هم رزمانم ندیدم. به همین دلیل، بر خودم واجب دانستم با انتشار کتاب های "سلول سرد"، "صنوبران صبور" و "مقاومت در اسارت" خاطرات اسرای مظلوم و ایثارگر را برای نسل های بعدی روایت کنم.

انتهای گزارش

 

برچسب‌ها