خادم الرضا(ع) و امام جماعت حرم مطهر رضوی حجتالاسلام والمسلمین سید حسین حسینی از شهیدان فاجعه منا در حج سال 1394، دوم فروردین 1330 به دنیا آمد. سال 1354 با بیبی صدیقه حکیمی متولد 1فروردین 1335 ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 3 فرزند دختر و 2 فرزند پسر است.
وی به عنوان یک روحانی مبارز وارد صحنه شد و در ترویج نهضت امام (ره) تلاش وافری داشت. ماه محرم سال 1357 بعد از یک سخنرانی در مسجد جامع خرمشهر توسط ساواک دستگیر شد. مدتی بعد با راهپیمایی مردم آن منطقه آزاد و ممنوع المنبر شد .با پیروزی انقلاب اسلامی کمیته مرکزی مشهد را تشکیل داد. به عنوان عضو واحد تبلیغات کمیته فعالیت نمود. مدتی بعد دفتر حزب جمهوری اسلامی را به عهده گرفت. بعد از آن تا سال 63 مسئول دائره عقیدتی سیاسی شهربانی استان خراسان را عهده دار شد. آن شهید امام جمعه سابق شاندیز و امام جماعت حرم مطهر رضوی بود و در سال 1394 از طرف بعثه مقام معظم رهبری به حج مشرف شد و در 2 مهرماه مصادف با 10 ذی الحجه 1436 (ﻫ ق) در روز عید قربان، در سرزمین مقدس منا به فیض شهادت رسید.
آنچه میخوانید، گفتو گو با همسر مکرمه این شهید مبارز و انقلابی به مناسبت برپایی نخستین کنگره 4000 شهید روحانی کشور است.
چگونه با همسرتان آشنا شدید؟
من در خانوادهای به شدت مذهبی بزرگ شدم. شرایط تحصیل در جامعه را نداشتم و پدرم که پدرم در حوزه علمیه فعالیت میکرد در خانه به ما آموزش میداد. وقتی خواندن و نوشتن را کامل یاد گرفتم، بیشتر در زمینه معنوی مطالعه میکردم.
همسرم، آشنای پدرم در حوزه علمیه بود و من قبل از خواستگاری او را ندیده بودم.
همسرم پس از 11 ماه خواستگاری توانست رضایت پدرم را جلب کند. پدرم به من گفت درباره این آقا تحقیق کردهام. بسیار پسر برازندهای است. فقط به این دلیل که فعالیت سیاسی و انقلابی دارد، هنوز خانهای برای زندگی ندارد.
تصمیم داشتم درس بخوانم. به همین دلیل ابتدا مخالفت کردم اما پدرم گفت وقت برای درس خواندن همیشه هست اما پسر خوب با این خصوصیات اخلاقی همیشه نیست. پذیرفتم.مقدمات خواستگاری مهیا شد و آماده جشن عروسی شدیم. لباس عروسی را خودم دوختم و برای اولین بار آقا سید را سر سفره عقد دیدم. مرد با ابهتی بود و برخلاف ظاهرش بسیار مرد مهربان، باحوصله و صبور بود. از ابتدا حاج آقا مبلغ دین اسلام بودند.
دوباره به کویت بازگشتید؟
بله. برای حاجآقا دعوتنامهای از ایرانیان اصیل مقیم در کویت آمد مبنی بر اینکه برای تبلیغ دین اسلام به کویت بیایید. ما ابتدا عازم خرمشهر و از آنجا «کویت» شدیم. روزهای بسیار خوبی بود. مردم بسیار مهربان و خونگرمی داشتند. روزها بهتر از هر روزی گذشت تا اینکه ماموریت حاج آقا تمام شد و ما به ایران برگشتیم. هنگامی که بازگشتیم، انقلاب شده بود و طبق فرمان امام به خرمشهر رفتیم. من با دو فرزند یکی حدودا دو ساله و یکی شیرخوار عازم خرمشهر شدیم.
دلیل دستگیری همسرتان از سوی ساواک چه بود؟
حجت الاسلام سید حسین حسینی به عنوان یک روحانی مبارز علنا به افشاگری و ترویج اندیشه انقلاب و مخفیانه به توزیع و تکثیر اعلامیههای امام خمینی در سطح گسترده میپرداخت. سیاستهای ضد اسلامی رژیم ستم شاهی را افشا می کرد. از اینکه همسرم برای انقلاب فعالیت میکرد به او افتخار میکردم. دوم محرم 1357 حاج آقا به من گفت «من میروم مدرسه. اگر از ساواک آمدند بگویید من آنجا هستم و به دنبال من بیاییند.» او در مسجد جامع خرمشهر سخنرانی داشت. ساواک حاجی را دستگیر و از مدرسه به شهربانی برد. تمام خیابانهای شهر شلوغ شده بود مردم با خشم در مقابل شهربانی شعار میدادند «یا مرگ یا خمینی، آزادی حسینی».
او را در سلول انفرادی حبس کرده بودند و آزار و شکنجههای قرون وسطایی میدادند اما بالاخره به همت و قیام مردم خرمشهر بعد از راهپیمایی تاریخی عاشورا، همسرم پس از 10 روز آزاد شد. وقتی خبر آوردند که حاجی آزاد شد، سراسیمه به منزل برگشتم. حاجی وسط راهرو ایستاده بود. تا او را دیدم، پرسیدم چیزی شده؟ شکنجهات کردند؟ گفت: «نه، خیلی طوری نیست. آرام باش. ساواک 24 ساعت ساواک فرصت داده که شهر را ترک کنیم.» وسایل را جمع کردیم و به مشهد آمدیم. حاج آقا در مشهد نیز تا پیروزی انقلاب اسلامی به تظاهرات جدی علیه رژیم میپرداخت. پس از آن، سه بار هم برای تبلیغ به جبهههای جنگ تحمیلی اعزام شد و با صلابت و اقتدار در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمت میکرد.
چگونه راهی مناسک حج شدند؟
هیچگاه تنها سفر نمیکرد تا اینکه از او دعوت شد به سفر حج برود. با اصرار من و سازمان حج عازم سفر شد. لباسهایش را جمع کرد. پیش از آن قرار بود برای مهمانی به شمال برویم. هر چی گشتیم نتوانستیم بلیطی پیدا کنیم. حاجی پیشنهاد کرد که با او که عازم مکه بود تا تهران برویم و از آنجا تا شمال با اتوبوس برویم. از ابتدای سفر حاجی دست من را محکم گرفت و با اینکه بسیار خسته بود دست من را رها نمیکرد. برادر شوهرم به استقبال ما آمده بود. همسرم اصرار داشت تا با من به ترمینال بیاید تا من را برساند دیدیم. خیلی خسته است. خواهش کردیم که همانجا خداحافظی کنیم و من به همراه برادر شوهرم به ترمینال بروم. وقتی سوار تاکسی شدم، پشت ماشین میدوید و برای من دست تکان میداد. این آخرین دیدار ما بود.
چگونه از شهادت همسرتان مطلع شدید؟
روز حادثه عید قربان بود. طبق سنت گذشته، بچهها به منزل ما میآمدند. وقتی دختر کوچکم خبر این فاجعه را شنید، شروع به گریه کرد اما من چون حاجی را میشناختم و میدانستم توانایی جسمی بالایی دارد، زبان بلد است و مکه را کامل میشناسد، نگرانیای نداشتم. اولین اسامی را که اعلام کردند، خیالمان راحت شد که اسم همسرم در میان آنها نیست اما بعد از چند روز که تماسهای تلفنی را جواب نمیداد، نگران شدیم. مرتب با سازمان حج تماس میگرفتیم تا اینکه خبر شهادت حاجی را تایید کردند اما میگفتند پیکر او را پیدا نکردهایم.
هم اتاقیهایش میگفتند که روز حادثه او را دیدند که در حال صحبت با سربازها بود که سربازها او را به پایین پرت کردند. عدهای دیگر میگفتند که در بیمارستان نظامی بستری شده است. بالاخره پس از 14 روز از حادثه، پیکرش وارد مشهد شد. او را در بهشت الرضا به خاک سپردیم.
به عنوان پرسش پایایی، ایشان چه وصیتی به شما و فرزندانتان داشتند؟
ایشان کتابهای بسیاری داشت. وصیت کرد کتابهایش را اگر فرزندش طلبه شد، به او بدهند و اگر نشد، به شهری شیعهنشین در پاکستان اهدا شود و اگر باز هم نشد، به کتابخانه آستان قدس رضوی اهدا شود. ما به دنبال فردی در پاکستان گشتیم و قرار شد کتابها را به او بدهیم اما او گفت شرایط جامعه در پاکستان بسیار تنگ است و فرصت تبلیع دین اسلام نیست. به ناچار تصمیم گرفتیم حدودا سه هزار600 جلد کتاب را به آستان قدس اهدا کنیم.
انتهای پیام/