کد خبر 151477
۳۰ آبان ۱۴۰۰ - ۱۵:۰۶

به بهانه درگذشت دکتر هادی بیگدلی

زندگی پر از حماسه پزشک محبوب آزادگان

زندگی پر از حماسه پزشک محبوب آزادگان

به گزارش حیات طیبه، دکتر بیگدلی قبل از شروع جنگ تحمیلی در دو کلینیک تخصصی در دو شهر مختلف امریکا طبابت می‌کرده و تابستان 1359 طبق روال هر ساله برای بازدید از اقوام و خویشاوندان به ایران می‌آید که این سفر او ناگهان با حملۀ رژیم بعث به میهن اسلامی مصادف می‌شود.

روزهای گذشته خانواده ایثار و جهاد درگذشت یکی از بزرگ‌مردان این عرصه را به سوگ نشست. دکتر هادی بیگدلی پزشکی که چهره‌ای آشنا برای آزادگان سرافراز این مرز و بوم بود و در دوران جنگ تحمیلی و ایام اسارت در بیدادگاه‌های رژیم بعث نقش یک ناجی بزرگ را برای رزمندگان ایفا کرده است. دفتر زندگی او سرشار از خاطرات غرورانگیز ایثار و فداکاری  برای مردم و ایران اسلامی است.
حکایت  بازگشت  او از آمریکا و ترک زندگی و شغل پردرآمدش برای خدمت به رزمندگان دفاع مقدس به گوش همه آشناست. دکتر بیگدلی قبل از شروع جنگ تحمیلی در دو کلینیک تخصصی در دو شهر مختلف امریکا طبابت می‌کرده و تابستان 1359 طبق روال هر ساله برای بازدید از اقوام و خویشاوندان به ایران می‌آید که این سفر او ناگهان با حملۀ رژیم بعث به میهن اسلامی مصادف می‌شود.
در این برهه او با تصمیمی بزرگ، قید بازگشت و زندگی در آمریکا را می‌زند و بی‌درنگ عازم جبهۀ جنوب می‌شود. پس از دو هفته طبابت در جبهه، در 19مهر به اسارت دشمن در می‌آید. در دوران اسارت به مدت دو سال متحمل انواع بازجویی‌ها و شکنجه‌ها در زندان‌های الرشید و ابوغریب می‌شود و سرانجام در شهریور 1361 به اردوگاه عنبر(الانبار) منتقل شود.
از این تاریخ فصل تازه‌ای در فعالیت حماسی پزشک مجاهد رزمندگان گشوده می‌شود. او در کنار معدودی از پزشکان آزاده همچون دکتر مجید جلالوندی به درمان مجروحینی که اسیر شده بودند می‌پردازد. آنها با کمترین امکانات ناجی جان بسیاری از مجروحین و اسرای آسیب دیده می‌شوند.
خاطرات روزهای حماسه و ایثار پزشک ناجی اسرا، هم اکنون زینت‌بخش بسیاری از کتاب‌ها و قصه‌های شیرین خانواده بزرگ دفاع مقدس است. در میان این خاطرات پرشمار، دکتر بیگدلی یکی از تلخ ترین لحظات زندگی خود را قطع عضو و دردکشیدن رزمندگان بدلیل فقدان داروی بی‌حسی عنوان می‌کند.
این بزرگمرد دوران دفاع مقدس 18 آبان ماه 1400 پس از تحمل یک دوره بیماری در سن 90 سالگی به دیار حق شتافت.
در گزارش حاضر کوشیدیم، گوشه‌های از دوران مجاهدت او را از زبان همرزمان و هم‌بندانش بازگو کنیم: در جریان اجتماع آزادگان سرافراز اردوگاه عنبر که به توصیف کارهای حماسی دکتر بیگدلی اختصاص داشت و 6 سال پیش در چنین روزهایی برگزار شد، خانم معصومه آباد از اسرای این اردوگاه می گوید: ایشان علاوه‌بر درمان زخم‌های مجروحان، تیمارگر روحیه اسرا بود؛ با قوت قلبی که به ما می‌داد همواره ادامه زندگی کسالت‌بار آن روزها را برای‌مان آسان‌تر می‌کرد. هیچ‌کس فراموش نمی‌کند روز و شب‌هایی را که دکتر بیگدلی با امکانات بسیار اندک آن روز به جراحی و عمل‌های سخت دست می‌زد و جان بسیاری را در همان برهه نجات داد.
علی بخشی‌زاده مدیر وقت شبکه دوم سیما از دیگر اسرای اردوگاه عنبر خاطره عمل جراحی مشق تبار جانباز "حیدر بساوند" توسط دکتر بیگدلی را بازگو می‌کند و می‌گوید: پزشک عراقی او را جواب کرد و ران پای قطع شده‌اش کرم گذاشته بود. هر چه دکتر درخواست می‌کرد که پای او را ببندید و اجازه عمل جراحی در اتاق عمل به من بدهید، سربازان عراقی امتناع می‌کردند. تا اینکه پس از انتقال ناامیدانه او به بند اسرای مجروح، بیگدلی با انبردست و نخ و سوزن خیاطی که آنها را پنهانی از انبار برداشته بود، به طرز معجزه‌آسایی عفونت و کرم‌ها را از بدن نیمه‌جان او برداشت و زخم‌اش را بخیه کرد.
«
غلامعلی محمدی » آزاده و جانباز قطع نخاع نیز چنین می‌گوید: در اسارتگاه مجروحین توسط پزشکان خودمان مداوا می‌شدند، البته پزشکان برای بیرون آوردن تیر و ترکش از بدن رزمنده مجروح بدون بیهوشی اقدام می‌کردند و بچه‌ها با گذاشتن حوله در دهان مجروح و گرفتن دست و پای او، کمک می‌کردند تا پزشک کار خود را انجام دهد هر چند که رزمنده مجروح در اثر شدت درد، خود به خود بیهوش می‌شد. دکتر هادی بیگدلی پزشکی بود که در این زمینه ناجی رزمندگان مجروح در اسارت بود
اما روایت خود دکتر بیگدلی از این روزهای سخت و حماسی شنیدنی است.
می‌گوید: بعد بازگشت از آمریکا و عزیمت به جبهه، تصورم این بود که با درمان و نجات چند مجروح به خانه و زندگی‌ام برمی‌گردم اما ولی وقتی به میدان جنگ رفتم و جریان را دیدم، فهمیدم که ما از مرحله پرت بودیم. زندگی این نیست که شما بروید یک مریض را درمان کنید و… زندگی این است که 80 جوان را از جبهه می‌آورند که هیچ‌کس نیست به آنها برسد جز خدا. هیچ‌کس نیست که یک سرم به آنها بزند. زخم‌شان را پاک کند. رگی که مثل فواره خون می‌زند را ببندد. از مرگ حتمی نجات بدهد. هیچ‌کس نیست که حتی یک آمپول کزاز به آنها بزند. هیچ‌کس نیست که حتی به درد دل آنها برسد. آنها هیچ هم‌زبونی ندارند. در یک کشور غریب و در زندان
بگذارید به شما اعتراف کنم که من در عمرم خدایا تو گواهی که دزدی نکردم حتی یک ریال. ولی از این عراقی‌ها من چقدر دوا و دارو دزدیدم و زیر تختم قایم کردم و تخت من منبع بود برای اینکه اینها نمی‌دیدند و به من اعتماد داشتند. روزی که از اسارتگاه آنها آزاد شدم دیدم 15 کیلو دارو بود و من اینها را دزدیدم بخاطر مجروحان و بیماران در اسارت.
یک جوانی که پایش عفونت کرده بود و ما مجبور بودیم پایش را قطع کنیم. داروی بیهوشی نداشتیم، اتاق عمل نداشتیم و این جوان حیف بود و 22 سالش بود من مجبور بودم پایش را قطع کنم. این جوان می‌گفت که شما ناراحت نشو فقط موقعی که خیلی درد می‌آید حرف از امام بزن. ارّه‌ای داشتیم که ارّه‌ی معمولی بود استریل هم نبود. ولی من واقعاً از خودم خجالت می‌کشیدم که چرا نمی‌توانم به کسی کمک کنم. من که در بهترین اتاق‌های عمل دنیا عمل می‌کردم چرا نمی‌توانم به این عمل کنم. پای این طفل معصوم را قطع کردیم چون کاملا عفونت گرفته بود
باور کنید من الان می‌لرزم از یادآوری آن روز. اما آن روز نمی‌دانم چه طور این کار را کردم چون مجبور بودم. قسم‌اش می‌دادم تو را به جد امام(ره) به خودت مسلط باش. حالش الحمدلله خوب شد.
یک شب هم چند تا از بچه‌ها را آورده بودند که نزدیک صبح یکی‌شان داشت می‌مرد و من هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم و عفونت سرتاسر بدنش را گرفته بود. گفت دکتر فکر می‌کنم خدا از من راضی است و امام (ره) از من راضی است؟ مملکت من از من راضی است؟ مثل گُل در دست من همین‌طور که من اشک می‌ریختم جلوی ما که 70 نفر بودیم شهید شد. 3 نفر همین طور شهید شدند هیچ‌وقت آن منظره یادم نمی‌رود. خدایا ما را ببخش که بیشتر از این نمی‌توانستیم به بچه‌ها کمک کنیم.

انتهای پیام/

برچسب‌ها